رمان شیطان یاغی پارت17 4.7 (38)12 ماه پیشبدون دیدگاه افسون خواست دستش را بکشد که حریف زور مرد نشد. – ولم کن وحشی… تو دیگه کی هستی اصلا…؟! پاشا محل نداد و از…
رمان شیطان یاغی پارت 16 4.8 (40)12 ماه پیشبدون دیدگاه -پاشا کاووس داره گند می زنه به برنامه ای که ریختی…! پاشاخان سیگارش را روشن کرد و با کشیدن پوک عمیقی نگاهش را به بابک…
رمان شیطان یاغی پارت 15 4.7 (46)12 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا نگاهش کرد و عمه ملی گفت: چی جا گذاشتی…؟! دخترک با نگاهی به پاشا سرخ شد. – عمه جان تا شما برین، منم اومدم……
رمان شیطان یاغی پارت 14 4.6 (40)1 سال پیشبدون دیدگاه بوی خوش بهار نارنج زیر بینی مرد رفت. تمام وجودش نسبت به این بو واکنش نشان می داد. عمیق بو کشید. افسون را با تمام وجود، نگاه…
رمان شیطان یاغی پارت 13 4.7 (36)1 سال پیشبدون دیدگاه با شنیدن صدای بم و فوق جدی که امد به پشت سر رضا شرخر نگاه کردم و با دیدن ان مرد عجیب و غریب دهانم…
رمان شیطان یاغی پارت 12 4.5 (36)1 سال پیشبدون دیدگاه عقلم می گفت حرف های ان مرد اصلا منطقی نیست که بخواهم بهش فکر کنم و بترسم ولی دلم هم آشوب بود. انگار از چیزی…
رمان شیطان یاغی پارت 11 4.6 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه افسون یاد ان مرد که می افتم تمام تنم می لرزد. نگاه جدی و سردش با ان چشمان آبی زیادی ترسناک بودند. من جانش را نجات…
رمان شیطان یاغی پارت 10 4.7 (44)1 سال پیشبدون دیدگاه افسون دست از تقلا برداشت و با تعجب نگاه ابی های سرد و پرخشم مرد کرد. عمو جلالش دیگر به این مرد چه ربطی داشت…؟! …
رمان شیطان یاغی پارت 9 4.4 (49)1 سال پیشبدون دیدگاه پاشا با اخم و نگاهی سرد و ترسناک نگاهش کرد… -مگه نگفتم ساعت هشت خونه باش…! رنگ دخترک پریده بود اما سعی کرد توجهی…
رمان شیطان یاغی پارت8 4.7 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه 3 پوک محکمتری به سیگارش زد و با اخم هایی درهم نگاه صورت خون آلود مرد کرد… -حرف بزن…! مرد ترسیده به گریه افتاد… –…
رمان شیطان یاغی پارت 7 4.2 (50)1 سال پیشبدون دیدگاه افسون چند بار پلک زدم. ان مرد مرموز نبود… یعنی رفته بود…؟! اخم کردم و ضربه ای به سرم زدم… چقدر خنگ بودم. – خب وقتی…
رمان شیطان یاغی پارت ۶ 4.5 (42)1 سال پیشبدون دیدگاه ارش سرکی داخل مغازه کشید. -هنوز خونه نرفته…! اخم های ساشا در هم شد. -یعنی چی؟ مگه ساعت از ده نگذشته…؟! -آقا…
رمان شیطان یاغی پارت ۵ 4.6 (33)1 سال پیشبدون دیدگاه چهره نریمان درهم شد. -چیکار کردی با خودت مرد…؟! پاشا از درد صورتش در هم شد. آدم توضیح دادن نبود. -باید دوباره بخیه بزنی…!…
رمان شیطان یاغی پارت۴ 4.5 (42)1 سال پیشبدون دیدگاه نتوانستم طاقت بیاورم و عق زدم. خودم را به روشویی گوشه زیر زمین رسانده و دستانم را شستم… اما هرچه بیشتر می شستم، دستانم از خون پاک نمی…
رمان شیطان یاغی پارت ۳ 4.6 (44)1 سال پیشبدون دیدگاه لبخند مهربانش میان لپ های گوشت الود و سرخش، دلم را برد… -الهی عاقبت بخیر بشی… الهی خوشبخت بشی دخترم…!!! نمکین خندیدم و بعد با…