رمان شیطان یاغی پارت 35 4.6 (56)11 ماه پیشبدون دیدگاه با حرص لباسش را بیرون آورد و روی تخت پرت کرد. افسون دست رد به سینه اش زده بود. اویی که زنان و دختران اطرافش حسرت…
رمان شیطان یاغی پارت 34 4.4 (62)11 ماه پیش۳ دیدگاه در کمال بی رحمی حرفش را زد و رنگ از روی دخترک رفت. او آدم سازش نبود و حرفش را رک می زد ولی بوی تن افسون…
رمان شیطان یاغی پارت33 4.5 (54)11 ماه پیش۱ دیدگاه راوی نفسش بالا نمی امد و گونه هایش از خجالت گلگون شده بود. نگاهش را پایین انداخت و در دم ساکت شد. سکوت بهترین کار بود چون…
رمان شیطان یاغی پارت 32 4.3 (41)11 ماه پیشبدون دیدگاه همان شد که دلم شور میزد. گیج و مبهوت نگاه دختر کردم که دوباره حرفش را تکرار کرد. نگاهم ناخوداگاه سمت ساعت رفت و با دیدن ساعت…
رمان شیطان یاغی پارت31 4.5 (61)11 ماه پیش۱ دیدگاه1 موهای مردک را گرفت و با تمام قدرت کشید و بعد مشت سنگین و تلخش را به صورتش کوبید. آخ مرد توی انبار پیچید و صورتش غرق…
رمان شیطان یاغی پارت 30 4.8 (59)11 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا سعی کرد خودش را کنترل کند تا حرف نامربوطی نزند… نگاه سخت و پر خشمش را به بابک داد که او ترسید و در جایش تکانی…
رمان شیطان یاغی پارت 29 4.8 (65)11 ماه پیشبدون دیدگاه غرق در بوسیدن و حال خوشش و نرمی لب هایی بود که اماج خشونت بی حد و مرزش قرار گرفته بود… تن روی تن دخترک کشید…
رمان شیطان یاغی پارت 28 4.6 (58)11 ماه پیشبدون دیدگاه راوی -حالا چرا اینقدر عصبانی هستی…؟! با خشم سمت بابک برگشت… – یه ذره آدمه اما زبونش… آخ از زبون شش متریش…! …
رمان شیطان یاغی پارت 27 4.6 (57)12 ماه پیشبدون دیدگاه افسون کیک ها را توی یخچال جا به جا کرده و سپس در را بستم… از صبح آنقدر خودم را مشغول کرده بودم تا به ان…
رمان شیطان یاغی پارت 26 4.7 (60)12 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا نگاه دیگری به افسون کرد و با کلافگی چشم بست. دوست نداشت کار اشتباهی انجام دهد و بی میل قدمی عقب رفت و حتی نفس راحت…
رمان شیطان یاغی پارت25 4.5 (57)12 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا باز هم برایش مهم نبود. از کافه بیرون آمدند و افسون خواست مقاومت کند که فشاری به مچ دستش داد و او را مجبور به…
رمان شیطان یاغی پارت24 4.5 (55)12 ماه پیشبدون دیدگاه افسون لبش را گزید. انگار زیادی با حرف های چرت و پرتش روان مرد را بهم ریخته بود که تهدیدش کرد… لحن مرد همراه خشم بود.…
رمان شیطان یاغی پارت 23 4.8 (61)12 ماه پیشبدون دیدگاه لب هایش را بهم مالید و رژ را داخل کیفش سر داد. در هر حال به ظاهرش می رسید و این یکی ازبهترین کارهایی بود که…
رمان شیطان یاغی پارت 22 4.7 (53)12 ماه پیشبدون دیدگاه با یاداوری دخترک سر به هوای مو فرفری با ان پیراهن زیبا و گلدار که خیلی هم خواستنی اش کرده بود، خود به خود لبش…
رمان شیطان یاغی پارت 21 4.8 (60)12 ماه پیشبدون دیدگاه چادرش را کیپ تر کرد و رو گرفت. -سلام بفرمایید آقای سلطانی…! پاشا سری تکان داد… -می تونم بیام داخل….؟! اشاره اش به…