رمان شیطان یاغی پارت 14

4.6
(40)

 

 

 

بوی خوش بهار نارنج زیر بینی مرد رفت.

تمام وجودش نسبت به این بو واکنش نشان می داد.

عمیق بو کشید.

افسون را با تمام وجود، نگاه کرد.

حسی که داشت را نمی فهمید اما می دانست این دختر برایش بی نهایت مهم است.

 

-باید امشب از اینجا برین…!

 

افسون حا خورد.

-آقا شما کی هستی که داری برای رفتن و نرفتنمون تصمیم می گیرید…؟!

 

 

پاشاخان توجهی به حرف دخترک نکرد.

– با عمه خانومت حرف زدم…

 

-چه حرفی…؟!

 

-لازم باشه عمه ات بهت میگه… نهایت تا یک ساعت دیگه حرکت می کنیم…!

 

افسون مات مرد شد.

پاشاخان بدون توجه حیرت دخترک کیک و چای را تا ذره آخرش خورد و بلند شد.

-بهتره به جای زل زدن به من، بری وسایلت و جمع کنی…!

 

-شما کی هستین…؟!

 

مرد نیشخندی زد: طعم چاییت و دوست داشتم… در ضمن کیکت هم خوشمزه بود.

 

بعد هم در مقابل چشمان متعجب دخترک رفت.

 

با بسته شدن در افسون به خودش امد و سریع داخل رفت و با تلفن خانه شماره عمه ملی را کرفت.

 

-جانم افسون…؟!

 

افسون نفس عمیقی کشید.

-عمه یه آقایی اومده که…

 

عمه ملی حرفش را قطع کرد.

-در حریانم افسون جان، وسایل ضروریت و جمع کن باید بریم… موندن بیشتر تو اون خونه به صلاح نیست.

 

-عمه چرا درست حرف نمی زنین منم بفهمم چی به چیه…؟!

 

-آدمایی که پدر و مادرت رو کشتن حالا دنبال تو هستن…!

 

 

 

وجودش یخ بست.

صحنه مرگ پدر و مادرش میان چشم هایش جان گرفت و نفسش رفت.

احساس گرمای شدیدی بهش دست داد.

 

 

دست روی گلویش گذاشت و سریع به سمت حمام حرکت کرد.

چیزی تا بیهوش شدنش نمانده بود.

سریع شیر آب یخ را تا آخر باز کرد و زیرش رفت.

 

انفجار و بعد شعله های آتش بود که بالا رفت و او در بهت و بی نفسی مطلق با زانو زمین خورد.

 

از سردی آب تنش یخ بست اما جایی میان ان شعله های آتش گیر کرده بود.

مردی با موتور از کنارش رد شد و برق اسلحه اش تمام تنش را لرزاند…

مرد نیشخند زد و خواست شلیک کند که وجود سست شده اش به زمین افتاد و بعد سیاهی مطلق…!

 

****

 

 

تنش از یاداوری لحظاتی پیش می لرزید.

یادآوری ان خاطرات دردناک همیشه جانش را به لب می رساند.

عرق سرد روی پیشانی اش را پاک کرد.

جای عمه ملی خالی تا با دیدن این حالش او را سرزنش کند اما چه سود که هیچ چیز دست خودش نیست.

داغی را که روی دلش دارد با هیچ چیزی نمی تواند سردش کند…

 

 

صدای در خانه آمد.

نیم خیز شد و بعد از لحظاتی با دیدن عمه ملی بغض کرده نگاهش کرد.

 

عمه ملی با دیدن افسون پی به حالش برد.

مضطرب بودو وقت تنگ…

 

-آماده ای…؟!

 

افسون اخم کرد.

-این همه عجله برای چیه…؟! بعدم کسی از جامون خبر نداشت که…؟!

 

 

عمه ملی پوزخند زد: پیدات کردن افسون و ما هم مثل کبک سرمون تو برف بود.

 

 

 

دخترک لب گزید و از ترس و استرس ضربان قلبش بالا رفت.

 

-حالا کجا بریم عمه…؟! قنادی…؟! پول رضا شرخر…؟!

 

 

عمه ملی سمت اتاقش رفت و ساکی برداشت و روی زمین گذاشت.

-نمی دونم دخترجون… فقط می دونم باید از اینجا بریم… حاج یوسفی داره میاد اینجا..!

 

 

-ولی حاج یوسفی چه دخلی به ما داره…؟!

 

عمه ملی اشک گوشه چشمش را پاک کرد.

-دنبالته عمرم…!

 

افسون وا رفت.

-چرا…؟!

 

-نمی دونم… نمی دونم… اون مرده دم در منتظره… زود باش افسون… عجله کن…!

 

افسون دو چمدانش را با سختی کشید و عمه ملی هم پشت سرش…

 

پاشا خان دم درگاه در ایستاده و با تفریح به تلاش افسون نگاه می کرد.

این دختر بدجور تو چشمش بود…!

 

با اشاره به یکی از محافظینش جلو رفت…

-زور نزن فرفری خانوم…!

 

دخترک از ترس و صدای زیادی بم و خشدار پاشاخان توی جایش پرید و هین کشید.

محافظ آمد و دو چمدان را برد و دخترک حیرت زده نگاه مرد کرد.

-ای وای خودم می بردم…!

 

 

شیرین بود.

مخصوصا فرفری های بلندش…!

موهایش بلند بودند که اگر صاف هم می کرد حتم داشت تا پایین باسنش می رسید…!

 

-کار تو نبود فرفری…!

 

دخترک اخم کرد و خواست جواب بدهد که عمه ملی امد…

– خدا خیرت بده پسرم…!

 

پاشاخان نگاهی به زن و چادرسیاهش کرد.

یاد خاطرات خیلی دور افتاد.

اخم کرد و چمدان را از عمه ملی گرفت.

 

-عجله کنید… همه چیز و برداشتین… مدارکتون…؟!

 

افسون روی گونه اش زد: ای وای یادم رفت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان قلب دیوار 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش بدهد. یک دورهمی ساده اولین برخورد…

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x