رمان شیطان یاغی پارت 137 4.3 (109)2 ماه پیش۱ دیدگاه پاشا خونسرد جواب داد. -نمیرم بابک…! بابک جا خورد. -یعنی چی پاشا…؟ نمی تونی از همچین چیزی بگذری…؟! اصلا برایش مهم نبود… -جون افسون برام مهمتره… هرچی کمتر تو…
رمان شیطان یاغی پارت 136 4.4 (85)2 ماه پیش۱ دیدگاه پاشا عکس العملی نشان نداد… بابک چشم باریک کرد… – نگو که خودت واردشون کردی…؟! پاشا سیگار دیگری آتش زد و کنج لبش گذاشت… این روزها زیاد سیگار می…
رمان شیطان یاغی پارت 135 4.3 (94)2 ماه پیش۳ دیدگاه پاشا مات شد… افسون و چشمان پر از آبش دلش را آتش زد… از لحن و بوی حرفش حس مالکیت می بارید… -افسون…؟! دخترک اشکش را پاک کرد و…
رمان شیطان یاغی پارت 134 4.2 (123)2 ماه پیش۲ دیدگاه تمام فکر و ذکرش ان دختری بود که اگر دیر جنبیده بود به طور حتم زیر مشت و لگدهای پاشا جان می داد…؟! این دختر کی بود که چنین…
رمان شیطان یاغی پارت 133 4.3 (106)2 ماه پیش۱ دیدگاه وجود پاشا را خشم فرا گرفت… -اینجا چه غلطی می کنه…؟! بابک هم هول کرده بود… -نمی دونم با خودت کار داره…! پاشا دست مشت کرد و زیر لب…
رمان شیطان یاغی پارت 132 4.3 (98)2 ماه پیش۳ دیدگاه ملیحه لب گزید… -برات نامه گذاشتم اما مثل اینکه اون نامه هیچ وقت به دستت نرسید…!!! اسفندیار نفسش را سخت بیرون داد. روزهای سیاه گذشته قرار نبود هیچ…
رمان شیطان یاغی پارت 131 4.5 (88)2 ماه پیش۱ دیدگاه هجوم خون را توی صورتم حس کردم. درست بود که دیگر مانند قبل خجالت نمی کشیدم اما اشاره مستقیمش به دیشب باعث شد تیره کمرم به عرق بنشیند و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۳۰ 4.3 (140)2 ماه پیش۱ دیدگاه از دست عمه ملی دوست داشتم سر به دیوار بکوبم… او هم به جمع دوستان یونیکی پیوسته بود که مدام اذیتم می کردند… توی آینه نگاهی…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۹ 4.3 (125)2 ماه پیش۱ دیدگاه -پاشا… خوا.. هش… می کنم…!!! امان نداد و من را روی پایش گذاشت و لب روی لبم گذاشت… **** نگاه دریده و هیزش روی گونه های…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۸ 4.4 (142)2 ماه پیش۱ دیدگاه -خوردم چی رو…؟! تارا نوچی کرد: من موندم این شوهرش چطور با این سکس کرده که این هنوز هرچی ما بگیم عین علامت سوال میشه…؟! به نظرت با…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۷ 4.4 (117)3 ماه پیش۵ دیدگاه وحشت زده نگاه افسون کرد و دخترک را سمت خود کشید… با دیدن صورت غرق در خونش نفسش رفت… توی گوشش زد و اسمش را چند بار صدا…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۶ 4.4 (124)3 ماه پیش۲ دیدگاه چشمان افسون برق داشتند. این دو روز بهش خوش گذشته بود. چیزی را تجربه کرده بود که برایش بی نهایت خاص و متفاوت بود مخصوصا توجهات پاشا و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۵ 4.2 (123)3 ماه پیش۲ دیدگاه -معذب میشم…! توی چشم هایم نگاه کرد… -عادت کن بهشون موفرفری… تو زنمی و من دوست دارم چه شوخی چه فانتزی های سکسیم و با تو داشته…
رمان شیطان یاغی پارت۱۲۴ 4.3 (133)3 ماه پیش۱ دیدگاه افسون نمی دانم چه خسی بود اما دیگر بدم نمی آمد تازه یک جورایی دلم تمنای خودش و کارهایش را هم داشت… شاید واقعا مریض شده…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۳ 4.2 (146)3 ماه پیش۳ دیدگاه وارد سیستم شد و چبزی را تایپ کرد… پوشه را باز کرد و وارد شد… اعداد و ارقام زیادی بود که بی شک باید رمز گشایی…