رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۲

4.3
(119)

 

 

 

 

زبان در دهانش می چرخاند و لبش را به دندان می کشید…

ناله های دخترک دست خودش نبود.

 

پاشا بلد بود چگونه دخترک را سر کیف بیاورد یا اینکه تمام وجودش را درگیر خودش کند…

هرچند که تن افسون به کوچکترین لمس ها هم واکنش نشان می داد…

 

 

پاشا جدا شد و خیره سرخی دور لب های دخترک با صدایی خشدار زمزمه کرد: چرا اینقدر دوست دارم ببوسمت… شیرینی و عطر بهار نارنجت آدم رو مست می کنه…!

 

 

چشمان خمار افسون روی اعضای صورت مرد در گردش بود.

حالش خراب بود ودلش بیشتر می خواست، بیشتر از یک بوسه…!!!

 

-تو هم بوی خوبی میدی…!

 

لب مرد به لبخند مردانه و جذابی باز می شود و خیره چشمان دودو زن دخترک بود…

-دیگه چی…؟!

 

لمس جای جای تنش توسط دستان مرد هوش و حواسش را گرفته بود که افسون به یقه اش چنگ زد و با حرص گفت: اذیتم نکن پاشا…!!!

 

پاشا در حالی که دستش بند سینه دخترک بود کنج لبش را بوسید…

-قربون حال خرابت دختر… بگو ازم چی می خوای…؟!

 

 

افسون نالید…

دستش سمت دکمه شلوار مرد رفت…

-پاشا خواهش میکنم…

 

پاشا مج دستش را گرفت…

-واضح بگو ازم چی می خوای…؟!

 

 

افسون چشم بست و آهی کشید…

دست مرد داخل شورتش رفت و با لمس میان پایش به لباس مرد چنگ زد… ضربان قلبش را می شنید و حال می کرد از این حس نیازی که دخترک فقط به خودش داشت…

 

افسون دیوانه وار دکمه های پیراهنش را باز کرد و ان را درآورد…

-سکس می خوام آقای سلطانی… اگه خیالت راحت میشه بیا من بکن…

 

و مهلت نداد و لب روی لب مرد گذاشت…

 

#پست۳۴۹

 

 

 

دیشب دخترک برایش سنگ تمام گذاشته بود.

پیش قدم شده بود و برای اولین بار او را بوسید…

 

دخترک در تمام مدت رابطه پا به پایش آمد و در آخر ار خستگی بیهوش شد…

لبخند زد و با چشمانی براق نگاه دخترک غرق در خوابش کرد…

 

 

سپس خم شد و بوسه ای کنج لبش کاشت و از کنارش بلند شد.

کار مهمی بود که باید به ان می رسید و ترجیح می داد تا افسون خواب است به کارش برسد…

 

 

بعداز یک دوش کوتاه گوشی اش را برداشت و شماره بابک را گرفت…

تماس وصل شد…

-سلام پاشا خوبی…؟!

 

-سلام خوبم تو چطوری، اسفندیار چیکار می کنه…؟!

 

بابک خندید: اسفندیار خان هم سرشون شلوغه البته فقط منتظر یک گوشه چشم ار خانوم احتشام هستن…!!!

 

پاشا خنده اش را کنترل کرد…

-دست کمش نگیر، بالاخره رایش و می زنه…!!! بگذریم در مورد کاووس و برادرش هیچی فهمیدی…؟!

 

 

بابک اخم کرد.

-می خواد باهات وارد رابطه دوستی و کاری بشه… نمی دونم منفعتش دقیقا چیه ولی هرچی که هست یا به تو ربط داره یا به افسون…!!!

 

 

پاشا سیگاری آتش زد و کنج لبش گذاشت…

با حرص چشم بست…

همین را کم داشت اما نمی شد نادیده هم گرفت…!!!

 

-می خوام این دوتا احمق جلوی چشمت باشن، پس بزار به خیالشون بهمون نزدیک بشن…

 

بابک جا خورد…

-یعنی چی بهمون نزدیک شن…؟!

 

-یعنی این دوتا ابله چیزایی رو می دونن که من و تو باید ازشون باخبر شیم چون تو هر سوراخی سر در میارن…!!!

 

 

بابک لب پایینش را داخل دهان برد…

-باشه داداش اما اتابک رو چیکار کنم…؟!

 

-نهایت تا آخر شب برمی گردیم… بهت خبر میدم…!!!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 119

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان نمک گیر 4 (19)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی موهای او باشدو یک دستش دور…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دانلود رمان وان یکاد 4.2 (28)

۱ دیدگاه
خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که جنینش حلاله و بهش تهمت هرزگی…

دانلود رمان غبار الماس 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جونم.دو سه روزی بود خبری نبود🙃

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x