رمان شوکا پارت ۲۶
دست در جیب فرو برد و مکث کرد. انقدری هم بیدستوپا نبود و عقلش میرسید که هر زنی جز این لباسها، نیاز به چیزهای دیگری از جمله لباس زیر دارد. به قسمت سخت ماجرا رسیده بود و کمکی
دست در جیب فرو برد و مکث کرد. انقدری هم بیدستوپا نبود و عقلش میرسید که هر زنی جز این لباسها، نیاز به چیزهای دیگری از جمله لباس زیر دارد. به قسمت سخت ماجرا رسیده بود و کمکی
#پارت_۳۴۹ #فصل_۳ دلشوره هام رو پشت روبنده پنهون کردم،اون مرد نباید از چیزی با خبر میشد. هنوز تنم از کتکاش درد میکرد و کبود بود. پسرکم با جیغ و خنده خودش رو توی
– هیچیش! نیما کوتاه نیامد. – نه خب بگو! نگاهی بهش انداختم. – آدم ها طور دیگه ای با شوهرهاشون رفتار می کنن، کاملا درسته! نیما با امیدواری نگاهم کرد. – خب؟! لبانم را با زبانم تر کردم. –
#پارت_۵۲۱ قلبش درون سینه اش آوار شد … روح از تنش پر کشید و رفت . خلیل دستپاچه شده بود و نمی دونست باید چیکار کنه … فرخ ساکت بود … و بقیه ی حاضران هم
یک چیزی این وسط درست نبود و ان احساساتی بود که درگیرش شده بود و نمی خواست ان را قبول کند که افسون با دیگر زنان اطرافش فرق دارد…! فرق داشت که تصمیم به ازدواج با او گرفت. مردی
انگار دارم تو گوش خر یاسین میخونم.. البته که بلانسبت جناب خر باشه.. لبه های پیراهن سفیدش و از شلوارش بیرون میکشه و بدون باز کردم دکمه ها از سرش بالا میاره.. چه بی اعصاب..؟ و طبق معمول هیچی هم
-برای سقط دلایله زیادی ممکنه وجود داشته باشه. به خصوص تو هفته های اول… استرس، عصبانیت، ناراحتی شدید، افتادن یا حتی خیلی وقت ها بدونه هیچ اتفاقه خاصی جنین سقط میشه که اونوقت مادر باید آزمایش های
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارتهفتادوهشت با لبخند فاصله گرفت. – دستمو میگیری، باهم میریم بیرون… حوصله ندارم دوباره با عموت دعوا کنم. اوکی؟ سری تکان داد. – باشه. فرید با رضایت و تحسین نگاهش
حسی با ته مایههای مرام و معرفت وادارش میکرد تا هر آنچه که برای خواهران خود میخواست، برای اون هم گرامی بدارد. همانطور که صیغهی موقت را در شان یک زن و صد البته خواهران خود نمیدید،
بیشتر از این اصرار میکرد این بار با خودش دست به یقه میشد. -رعنا دیگه! در حال خودش نبود وگرنه که امکان نداشت اسم دخترک خیره سر را پیش رفقایش سر زبان بگرداند. فکر لعنتی در یکی از آن
#p157 پانیذ…. صدایش را شنیده بود که حالا با ربدوشامبر ساتن پوست پیازی میان چهارچوب در اتاق ایستاده بود… _اومدی؟! متعجب به ماهور نگاه کرد و با دهان باز چشمانش را به
فرید پوزخند زد. – اون مال روز اول بود… چرا دیروز زنگ نزدی؟ اصلا من تلفن خریدم که خاموشش کنی؟ – خاموش نکردم بخدا، آنتن نبود. حتی همین الانم خودتون چککنید.
خلاصه: رستا دختر قوی و محکمی که تنها زندگی میکنه و سختیهای زیادی کشیده،به واسطه یکی از دوستانش با سامی،مرد مغرور و جدی که به هیچ دختری روی خوش نشون نمیده آشنا میشه و زندگی کردن بدون اون رو یادش میره باید دید سرنوشت چه زندگی رو برای این دونفر رقم میزنه………………..
خلاصه: ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای که به اجبار خانوادش قراره با ارسلان ازدواج کنه اما درست چند روز قبل از مراسم با فرار آتوسا همه چیز خراب میشه و…………………
🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام بگیرم با بچه ای که پدرشو نمی شناسه! غیرت و انتقام
خلاصه : داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت ناگهانی مادر بزرگش و بعد از سالها دوری به ایران برمیگردد … آشنایی او با مرد جوانی در هواپیما و ناگفته هایی در مورد زندگیش ، این داستان را شکل خواهد داد
♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصلههاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصلهها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. گذشتن از فاصله ها و چشیدن شیرینی درد.
خلاصه: رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی هایی که تحمل میکنه و شوهرش زجرش میده و….