در حالی که پلک هایم از خستگی سنگین شده میگویم _توضیحی ندارم! ازت خواستم بیای اینجا ککه بگم همسرت فعلا حق نداره بره خونه ی پدرش _عذر میخوام خبر نداشتم همسرم اینجا گروگانه! از این حرفش آشفته
خلاصه: پری دختری که تو بچگی بهش تجاوز میشه و خانوادهش به خاطر این مساله به شهر دیگه ای مهاجرت میکنن حالا بعد ۱۵ سال پری بزرگ شده و تصمیم به انتقام از اون شخص داره ، وقتی میخواد
آوش اندکی سرش رو عقب کشید و پلک هاشو بست … و نفس عمیقی کشید . انگار تا بی نهایت خسته بود … و دیگه بار این خستگی رو نمی تونست بکشه ! – من دیگه خسته شدم
غزل دست فرید را گرفت. به آرامی پشت دستش را نوازش کرده و سری تکان داد. – درسته….اما عشق نازنین چی میشه؟ اگه واقعا همدیگر و دوس داشته باشن چی؟ فرید با عصبانیت پاسخ
با دیدن نوچه ی ناصر که انگار آن اطراف نگهبانی میدهد خون در رگهایم به جوش می آید میخواهم هر کس و هر چیزی که سر راهم است را از بین ببرم تا صحنه ای که از دیدنش
نگاهم به در بود و بال بال میزدم که ببینمش. تنم مثل معتادی که نسخِ مواده تیر میکشید،درد میکرد. عشقش جوری تو رگ و ریشه م تنیده بود که ازش رهایی نداشتم. مامان شال و مانتوم رو
آنــــــاشــــــــید با حس بهتری از آسایگشاه خارج شد. نفسی راحت کشید و لب زد: – کاش این مدت برای دیدن مامانم دست دست نمیکردم، حالا که دیدمش، میفهمم چهقدر سبک شدم. اندک لبخندی به آناشید زد.
تا فردا صبح از اتاقش بیرون نرفت. صدایش هم که زدند خستگی را بهانه کرد. بعد از آن افکار پرت و پلا به هیچ عنوان نمیتوانست با اردلان چشم در چشم شود.
ته بود؟ بیشتر از صدبار. همانطور که با چشم بسته با موهای سینهاش بازی میکردم لب زدم. – گفتی، خیلی زیاد… حتی لبخندش را بدون دیدن صورتش میتوانستم حس کنم، دقیقاً زمانی که مشغول نوازش موهایم شد. – من قدر
پوزخندی میزند و نیم نگاهی می اندازد _حنانه از بچگی مادر نداشته محمد! یه پدر مفنگی داشته و دوتا پسردایی بی رحم که کاش اوناهم نبودن! حنانه تنهاست تظاهر میکنه دختر قوی ایه ولی ذاتا ظریف و شکننده
چند قدم دیگر برداشت و درست مقابلم ایستاد. – دلم برات تنگ شده بود! وقتی کسی اظهار دلتنگی می کرد، آدم می گفت دلش تنگ شده است… اگر چیزی هم نمی گفت، حداقل ته دلش احساس خاصی بهش
هنوز تو شیش و بش حرفا و کاراش بودم که قهقهه بلندش و قیافه مبهوت و شوکه من.. هه.. دقیقا از چی خوشش اومده؟ کاشتن یه توله تو شکم من..! اصلا حرفشم باعث لرز و استرسم میشه با
ژانر: #عاشقانه خلاصه: آمور خان! مردی جوون اما خشک و جدی… گنده ترین لات محل… کسی که اونقدر پولدار بود که حتی قانون هم نمی تونست جلوش بایسته! این مرد برای انتقام دیرینه ای که داشت، وارش رو از داداشش خرید تا با تجاوز کردن به اون زجرش بده…..
رمان باغ پاییزی ژانر: عاشقانه /ارباب_رعیتی /همخونه_ای خلاصه: بهار با پائیز خواهر هستند ولی کاملا با هم از لحاظ اخلاقی فرق میکنند هر چقدر روح بهار بخشنده و بزرگ است پائیز ستیزه جوو سختگیر است و با همه سر لج دارد آنها در خانه مردی ثروتمند زندگی میکنند که پدر پائیز در آنجا سرایدار و مادرش آشپز است ، صاحب خانه آقای ارغوان است که پسرش را باری تحصیل
خلاصه : سایه نقاش از اوان کودکی در رویای عاشقانه و لطیفش عاشق سهرابست، مردی پر از جذابیتهای خطرناک؛ اما دیری نمیگذرد که سایه با دیدن کابوسهای از گذشته تلخش، پرده از حقایق گذشته کنار میرود.در این میان که در گرداب حقیقت و کتمان دست و پنجه نرم میکند، عاشقی از دیار زهر و کینه دریچه دیگری از عشق را برایش باز میکند. در نهایت دختر جوان سردرگم در
خلاصه: یوسف خواننده ای که بر حسب اتفاق با دختری اشنا میشه دختری زیبا به نام رز که دختر حاج نصرت مردی بنام و تاجر بازاری با عقاید کاملا متفاوت یوسف به رز ابراز علاقه میکنه اما رز ….
♥️خلاصه : من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ سالهی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنیام در شرف ازدواج با دشمن خونیام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطهی مخفیانهی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا من اینجاام، عشق سایا ذرهای توی دلم کم نشده. میگن ممنوعه، میگن
خلاصه: نوید همسر هورام بر اثر تصادف مرگ مغزی میشود و خانواده تصمیم به اهدای اعضای او میگیرد. قلب او نصیب دانیال میشود؛ دانیالی که برادرش دامون در یک نگاه عاشق هورام شده و دلش لرزیده. ولی هورام با جنینی در بطن، وفادار به عشق همسر از دست دادهاش است.