

رمان خانم معلم پارت ۳۸
دستام رو دور بدن کوچیکش پیچیدم و بغلش کردم. به طرف تخت رفتم و گفتم: -خیلی کار داشتم اِلا رو ببخش بگو ببینم چقدر دلت برام تنگ شده بود انگشتای جفت دستاش رو بالا اورد و
دستام رو دور بدن کوچیکش پیچیدم و بغلش کردم. به طرف تخت رفتم و گفتم: -خیلی کار داشتم اِلا رو ببخش بگو ببینم چقدر دلت برام تنگ شده بود انگشتای جفت دستاش رو بالا اورد و
با قدم های بلند و استوار از پله ها پایین آمد و سمت درب ورودی رفت… بابک را دید و با اخم های درهمش سمتش رفت… -چی به اسفندیار گفتی…؟! بابک جا خورد اما
منتظر جوابش شدم. بعد از چند دقیقه صدای پیامک گوشیم بلند شد. بازش کردم. پیام از طرف خودش بود. _قرار نیست که هرشب سر بارتون بشم که… بعدشم ماهان تنهاس نمیشه… چند دقیقه مکث میکنم
سر آوش با شدت برگشت به طرفش … و با چنان خشمی بهش خیره شد … . پروانه سرا پا لرزید … انگار دم سرد عزرائیل رو پشت گردنش احساس کرد ! این نگاه … شبیه نگاههای
نزدیک ظهر است که ملیحه خانم زنگ می زند. سلام و احوال پرسی می کنم. می گوید خوبم، ولی انگار راست نمی گوید. – دیشب خواب دیدم حامد اومده و نشسته یه گوشه، منو
تا نازنین دوشش را بگیرد فوراً با شیدا تماس میگیرد حرف نگفته ای بین آن دو نبود حتما میدانست قضیه از چه قرار است _ سلام خانه جون _ سلام شیدا جان. حالت خوبه
چقدر بین من و دلیار تفاوت بود. من حتی انتخاب اولین سازام هم با خودم بود. خودم خواستم سنتور و پیانو یاد بگیرم. خودم خواستم که حتی ساز یاد بگیرم هیچ اجباری درکار نبود. دلیار
خوب بود که پدرش بالاخره بیخیال جنگیدن باهاش شده بود. خوب بود که حالا حمایتگره بچه هاش بود. ضربه ای آروم پشت بابا زد _چشم ، مثل چشمام مراقبشم! بابا ازش فاصله گرفت لبخندی زد. نگاهی به هردوشون انداخت
مثل خودش چشم میبندم و اجازه میدم این حس ناب تمامم و در بر بگیره. نفس های لرزونم میگه از دست رفتم و اگر اشاره کنم این مرد به آنی کنار رفته و دست میکشه اما… لب
به صورت خندان فراز خیره شد و لبخندی روی لبش نشست. چقدر این لحظهها شیرین و زیبا بودند؛ فراز بود و لبخندهایش، مهربانیها و حمایتهایش، توجهها و چشمهای خوش رنگش… روی صندلیهای
دکتر با لبخند و مهربونی گفت _بله جناب کاملا مطمئنم نگاهم به سمت پاهای حامد رفت که داشت مثل آدمای مضطرب، تند تند تکونشون میداد _آخه اگه خوبن، پس چرا پروا کم مونده بود کله پا بشه؟ نکنه مشکلی
هوا روشن شده بود و من هنوز پلک روی هم نذاشته بودم ، اما هرمز خان بعد از اون رابطه داغ و خشن منو بین بازوهاش گرفت و راحت خوابید. کاش میفهمید دارم دیوونه میشم. کاش میدونست
خلاصه : چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد
🌼خلاصه: درباره دختر بی بند و باری که دلشو به همسایه روبه رویی شون ک مردی معتقد و نجیبه میبازه در حالی ک
خلاصه: لادن دختر یه خانوادهی سنتی و خوشنام محلهی زندگیشه که بهواسطهی رشتهی پرستاری و کمکهاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و
خلاصه داستان در مورد دو تا انسان هست که دنیاشون باهم خیلی متفاوت است. یکی از دیار حقیقت های تلخ، یکی از دیار
♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم
خلاصه: دو تجاوز در یک شب و سرنوشتی که بعد از آن با حضور خان بختیاری رقم میخورد. دلوان دختری از تبار کورد