![](https://roman-one.xyz/wp-content/uploads/2024/07/IMG_20240719_130627_344.jpg)
![قاصدک .](https://roman-one.xyz/wp-content/uploads/ultimatemember/183/profile_photo-190x190.jpg?1722063848)
رمان آناشید پارت 3
با انگشتانش بازی میکرد و ناخنهای کوتاهش را در گوشت کف دستانش فرو میبرد. سوالها در سرش پشت هم ردیف شده بودند. این مرد هر لحظه بیشتر تعجبش را برانگیخته میکرد. کنجکاویاش در مورد علت خواستن
با انگشتانش بازی میکرد و ناخنهای کوتاهش را در گوشت کف دستانش فرو میبرد. سوالها در سرش پشت هم ردیف شده بودند. این مرد هر لحظه بیشتر تعجبش را برانگیخته میکرد. کنجکاویاش در مورد علت خواستن
نازنین نفسی عمیق از ریه بیرون داد. – درسته… ممنونم غزل. راستی رسیدین شما؟ – تازه رسیدیم. – خب پس آخر شب بهت زنگ میزنم و بهت میگم چی شد… ممنونم که زنگ زدی. خداحافظ
🤍🤍🤍🤍 سالن نفسگیر بیمارستان را پشت سر گذاشتم و وارد محوطه شدم. الکل و مواد ضدعفونی دل و رودهام را به هم میپیچاند. روی یکی از صندلیهای خالی نشستم و نفسم را آهمانند بیرون دادم. نگران بودم…
افسون انگار در خواب و بیداری بود که با شنیدن صدای پاشا چنان از جا پرید که مرد شوکه نگاهش کرد. -پاشا…؟! لبخند زد. -جون پاشا…؟! دخترک بغض کرد. باورش نمی شد که
حالم شبیه دیوونگی بود. شبیه جنون آنی. یا که انگار بطری بطری شراب خورده و سیاه مست باشم. میون گریه میخندیدم و دور خودم میچرخیدم. حالم شبیه هیچکسی نبود. اون دوستم داشت. عاشقم بود و من نفهمیدم. حتی درد
تصمیمم رو گرفتم. بچه رو محکم تر به خودم چسبوندم و عقب گرد کردم. پاهام میلرزید وقتی پشت سر خدمه به طرف سالن اصلی رفتم. قلبم پر صدا میکوبید. انگار به
سرش را سمت فراز چرخاند و ابرو بالا انداخت، امشب یک چیزیش بود. – خب… نباید گوشیم خاموش بمونه چون حال مریضام اگه بد بشه باهام تماس میگیرن و باید در دسترس باشم. برای
خلاصه: داستان زندگی مردی مغرور و کینهای به اسم عدنان است. در عین حال دختری کم سن و سال و بی گناه به اسم نهال.. داستان از جایی شروع میشود که نهال توسط عدنان دزدیده میشود. برای انتقام و
هیچی نمیخواستم از گذشته ها بشنوم. روی سلامت روحیم توی شرکت خیلی کار کرده بودم. به همین سادگی قرار نبود گند بزنم توش. گوشی رو مثل این که داغ باشه پرت کردم روی میز و به شکل غیر
_وایییی رنگ موهات محشر شده ماهرووو… داخل آینه آرایشگاه، نگاهی به رنگ دودی موهام انداختم. هم اسلاح کرده بودم و هم موهام و رنگ کرده بودم و همین کلی صورتم و تغییر داده بود! _اره قشنگ شده… آلا پاکت
شوم زاد پارت۸: پای قلعه می ایستد و منتظر آمدنش میشود! دست درون موهای اسبش میبرد ای کاش شانه اش پیشش بود تا مرتبشان میکرد چند دقیقه نوازششان میکند برمیگردد و دوباره نگاهش میکند اینبار کسی در کنارش نبود و
نیلا سخت تر از قبل گریه می کرد : – م…من بچه بودم ، آوش ! ترسیده بودم ! … از ترس … ب..برای مدتها لال ش…شده بودم ! ب…بعدم اینطوری… به لکنت زبانش اشاره ای کرد
♥️خلاصه: رضا شرخر برای ترسوندن سالاری، دخترش عسل رو میدزده.. اما قبل از گرفتن پولش، سالاری به طرز مشکوکی بر اثر تصادف کشته میشه.. رضا مجبور میشه عسل رو آزاد کنه.. عسل شکایت میکنه و پلیس رضا رو دستگیر میکنه.. عسل برای آزادی رضا شرط میذاره که اگه میخواد آزاد بشه باید باهاش ازدواج کنه چون قاتل پدرش رو شناخته ولی نیاز به کمک داره تا..
🌼خلاصه: سمرا دختری از قوم عرب که عاشق بیژن پسری تهرانی و دانشجو در شهر آنها می شود. بیژن به قصد سرگرمی و دوستی دو روزه به سمرا نزدیک می شود ولی با اجبار خانواده ی دختر مجبور به ازدواج با سمرا می گردد. سمرا از خانواده خودش طرد و وارد خانواده ای می شود که به عنوان عروس پسرشان قبولش ندارند…
خلاصه: با تخریب خانه کلنگی قدیمی خانه کهنه ساخت مجاورش هم فرو میریزد این حادثه آغاز تقابل بین لیا و همسایه مرموز و جذابش میشود
خلاصه : ترانه دختری که توی هفت سالگی بخاطر بی آبرویی و تجاوز پدرش به یه دختربچه؛ شبانه بامادرش از شهرشون فرار میکنن.. سال ها ترانه و مادرش به صورت ناشناس و با سختی زندگیشون میگذرونن. تا اینکه ناگهان سرو کلهی یک مزاحم پیدا میشه، کسی که باعث میشه سه مرد به طور عجیبی وارد زندگیش بشن و درگیر یه جدال عشقی بین دو برادر میشه که به بهانه
خلاصه : خزان ، شبیه اسمش نیست! یه زن معمولیه که اتفاقا ساده و مستقل بار اومده . با اینکه مشکلات بوده اما خزان با داشتن عشق بزرگ، همه ی اینها رو پشت سر گذرونده .. و حالا خداوند هدیه ی زیبایی رو به اون و عشقش می ده .. هدیه ای که از این به بعد، خزان رو به جز یه آدم معمولی؛ یه فرشته می کنه! فرشته
خلاصه راه های نرفته بسیارند رازهای نادانسته نیز و زندگی کتابی ست که فصل های ناخوانده بسیار دارد. مگو: تا کی تا چند ؟ کتاب را ورق بزن گام بردار زندگی بر چکاد عشق روزی گل خواهد داد .