رمان خانم معلم پارت 92
خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۵۹ #فصل_۳ تنم لرزید،چقدر زشت و بی پرده مقابل همسرش حرف میزد. هیچ عفت کلامی نداشت. نفس پر دردی کشیدم . تو خونه ی شوهرم بهم انگ هرزگی میزدن و جرات
خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۵۹ #فصل_۳ تنم لرزید،چقدر زشت و بی پرده مقابل همسرش حرف میزد. هیچ عفت کلامی نداشت. نفس پر دردی کشیدم . تو خونه ی شوهرم بهم انگ هرزگی میزدن و جرات
#part457 نیما با چشمانی به خون نشسته نزدیکم شد. مقابلم ایستاد و با دستانش به گلویم چنگ انداخت. – پس بخاطر همین آزادی می خواستی، نه؟! این جمله را از میان دندان های کلیدشده اش گفت و من متوجهش
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارتهشتادوهفت دستی به چشمهایش کشید و سوی در حمام رفت. تقهی آرامی به در زد. – غزل بیا بیرون ببینم. غزل لبش را گزید و خودش را به نشنیدن زد. دوباره و
با خستگی خودش را روی مبل پرت کرد و خمیازهی طولانی کشید. فراز که دهان باز او را دید به خنده افتاد: – انقد خسته بودی میگفتی زودتر برگردیم خونه! نمیتوانست دل از آن همه سرسبزی و
🎆HEALER 🖤#PART_765 – واقعا هم به اون روش نا منظمی که من دیدم کندن مناسب تره تا کوتاه کردن! آروم شروع کرد از کنار صورتم به یه تیکه از موهام ور رفتن. پرسیدم: –
🎆HEALER 🖤#PART_757 ◄ رویــین ► حس آدمی رو داشتم وسط یه رویای قشنگ و رنگیه! تو اوج اوجشه و داره اون لحظه رو با گوشت و پوست و استخونش حس می کنه اما یهو یکی
با اشکی که از گوشهی چشمم چکید، چشمانم نیمه باز شدند و نگاهم از پنجرهی بیمارستان به ستارههای چشمک زن آسمان خیره شد. -چرا خدایا؟! چرا واقعاً؟! چرا ازم گرفتیش؟! لایق نبودم؟! -…
نکنه به خاطر لباسامه!.. با شک و دودلی زیر چشمی خودم و چک میکنم نه بابا، پیراهن و شلوار نخی و گشادی که حتی توی دید کاملشونم نیست. _سامی تو… _سامانتاااااا… چه صداییییییی.. _صبر کن هامرز…
#p169 گلویش زیر دستش در حال مچاله شدن بود و هر لحظه بیشتر تقلا میکرد برای نفس کشیدن که بالاخره بهادر در آستانه ی در ظاهر شد: _چه خبره اینجا؟!…. با صدای پدرش کلافه چشم
توماج با تاسف سری تکون داد و گفت: -باشه نمیرم میخوام بمونم ببینم چجوری جن و پریا تو رو میخورن اگه تو شرایط بهتری بودم حتما جیغ بنفش میکشیدم واسه آوردن اسم جن و پری،ولی اون لحظه مثانه پر
این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که بالاخره دست از سوراخ کردن مغزش برداشته بود. -حالا که با
چرا فکر کرده بود مردی سیوچندساله برای رضای خدا عقدش میکند، بدون اینکه چشم طمع به تنش داشته باشد؟ نگاهش را دورتادور اتاق انداخت و در تصمیمی ناگهانی، با چند گام خود را به دراور اتاق رساند و اولین
خلاصه: لادن دختر یه خانوادهی سنتی و خوشنام محلهی زندگیشه که بهواسطهی رشتهی پرستاری و کمکهاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایهها رو جلب کرده و آیندهی روشنی پیش رو داره؛ ولی زندگی همیشه آروم نمیمونه و اشتباهات دیگران، ناگهان ورق رو برمیگردونه. اشتباهاتی که پای بدنام ترین آدم محل رو به زندگی لادن باز میکنه. مردی با گذشته و حال و روز مبهم که برای
خلاصه داستان در مورد دو تا انسان هست که دنیاشون باهم خیلی متفاوت است. یکی از دیار حقیقت های تلخ، یکی از دیار شعر و رنگ و نور! هیچ چیز تصادفی نیست و حضور هر کس در کنار ما یا ورودش به دنیای ما نشانه ای برای رسیدن به بلوغ و رفع کردن اشتباهات و کسب تجربه است …
♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
خلاصه: دو تجاوز در یک شب و سرنوشتی که بعد از آن با حضور خان بختیاری رقم میخورد. دلوان دختری از تبار کورد که درست شب ازدواج_اجباریش با خان یار احمدی فرار میکند و به خانه ی خان بختیاری پناه میبرد اما آنجا با حضور هیرمان، خانزاده ی پر ابهت بختیاری، بزرگترین اتفاق زندگی او رقم میخورد.
خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده…. مردی که قراره برای آتش کشاندن زندگی مهری خودش را مقابل تمام فامیل و نامزد نبات عاشق و شیفته اش نشان بدهد ..
خلاصه: در مورد دختری به اسم تارا که تو گذشته خانواده اش رو از دست داده وارد دانشگاه میشه و با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا میشود اما نمیداند که زندگیش با یک مهمونی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست و مجبور میشود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده. آن کار چیست که زندگی اش را زیر و رو کرده….؟!