رمان پینار پارت 54

۱ دیدگاه
            یگانه سر به زیر فقط گوش می‌داد. حاجی که آهسته آهسته رفت، اردلان گفت:   – نمی‌دونم به آقاجون چی بگم! آخه یکی نیست…

رمان پینار پارت ۵۳

۴ دیدگاه
            عمه خانم بالاخره به خود آمد و پرسید:   – یعنی چی داداش؟ نمی‌فهمم…   حاج سعید بلند شد و بی آنکه پاسخ دهد…

رمان پینار پارت ۵۲

۲ دیدگاه
    چه می‌دانستند که تمام قصد و نیت حاج سعید از نگه داشتن به اصطلاح آتش و پنبه کنار هم، همین ایجاد کشش بود…   بعد آمده بودند از…

رمان پینار پارت ۵۱

۱ دیدگاه
    یگانه عمیقا ناراحت شده بود. اصلا توقع نداشت عمه خانم و شوهرش درمورد او چنین افکاری را بپذیرند.   – ولی من…   فرخ سریع میان حرفش آمد.…

رمان پینار پارت ۵۰

۲ دیدگاه
                خدمتکارها در رفت و آمد بودند. ناریه تند تند غذاها را در ماکروویو می‌گذاشت و آن دو نفر دیگر هم مشغول آوردن…

رمان پینار پارت ۴۹

۲ دیدگاه
                  یگانه سپاسگزار بود که او در این مورد لااقل قصد لجبازی ندارد.   – ممنون.   اردلان جوابی نداد و از…

رمان پینار پارت ۴۸

              یگانه بعد از عوض کردن لباسش به طبقه پایین برگشت. همه سر میز نشسته بودند و با دیدن یگانه مشغول شدند.   –…

رمان پینار پارت ۴۷

۲ دیدگاه
              فرّخ اول چشمانش گرد شد، بعد ابروهایش بالا رفت، بعد دهانش باز شد و… در انتها صدای بلند خنده‌اش همه‌ی سرها را به…

رمان پینار پارت ۴۶

۲ دیدگاه
                تا فردا صبح از اتاقش بیرون نرفت. صدایش هم که زدند خستگی را بهانه کرد. بعد از آن افکار پرت و پلا…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت128

بدون دیدگاه
      فاطمه نامحسوس به حاج محمود کوبید و به فراز اشاره کرد. نگرانی‌های پسر یکی یک دانه‌ش برای ترنج را که می‌دید، قلبش آرام می‌گرفت. خوشحال بود که…

رمان پینار پارت ۴۵

۱ دیدگاه
                  یگانه کمی حس بد داشت از آمدنشان ولی خب چیزی نگفت. حاج سعید جدی شد.   – یعنی چی؟   اردلان…

رمان پینار پارت ۴۴

۲ دیدگاه
        صدای خسته‌ی اردلان توجه هر دوشان را جلب نمود.   – برین کنار که امروز جنازه‌ی اردلان رسیده خونه…   سپس خود را روی مبل پرت…

رمان پینار پارت ۴۳

۱ دیدگاه
                  اردلان ولی کوتاه بیا نبود. همانطور که اتومبیل را به حرکت درآورد گفت:   – کامران موقع مجردیش‌ هم زیادی سر…

رمان پینار پارت ۴۲

۵ دیدگاه
              یگانه با تعجب گفت:   – چرا اون وقت؟!   اردلان پشت چراغ قرمز ترمز کرد و کامل به سمت یگانه چرخید و…

رمان پینار پارت ۴۱

۵ دیدگاه
              یگانه آب دهانش را قورت داد و دور تا دور رستوران را چشم چرخاند.   – لال شدی چرا؟!   اردلان با حرص…