رمان شاهرگ پارت 1173 روز پیش۱ دیدگاه نمیدانست چه سِری در صدا زدن معین بود که هربار که صدایش میکرد اسمش را جور دیگری و حتی بیشتر از پیش دوست داشت. …
رمان شاهرگ پارت 1161 هفته پیشبدون دیدگاه چه فرقی داشت به چشم دوست عصبانیاش چطور به نظر برسد؟ آب از سر گذشته و حالا دیگر یک وجب و یک اقیانوسش تفاوتی نداشت. …
رمان شاهرگ پارت 1152 هفته پیش۲ دیدگاه صدای خندهی بلند معین که بلند شد نگاه ترسیدهی رعنا به سمت دریچهی کولر رفت. -نرگس رفته خونهی مادرش، رعنا. مادرم رفته خونهی خاله. مرضیه رو هم برده…
رمان شاهرگ پارت 1142 هفته پیش۱ دیدگاه ناچار سرجایش ماند اما تمام جانش در انقباض کامل فرو رفته بود. -معین …اینجا…اینجا چیکار میکنی؟ ای وای … حلقهی دستان معین به دور…
رمان شاهرگ پارت 1133 هفته پیش۳ دیدگاه ظاهرا خاله تنها کسی بود که قدرت تکلم برایش باقی مانده بود. -معین…معین چیکار کردی، خاله؟ -درستش کردم.. بعد بالای سر مبل…
رمان شاهرگ پارت 1123 هفته پیش۳ دیدگاه سرش گیج میرفت و هنوز گردش مهمانخانهی شکیباها به دور سرش متوقف نشده با صدای هین بلند نرگس زمین و زمان پیش چشمانش سیاه شد. -ای وای خدا…
رمان شاهرگ پارت 1114 هفته پیش۲ دیدگاه ابروهای نرگس در هم فرو رفت. -وا…! و خدا میداند که پشت همین دو حرفی ساده چه حرفهایی پنهان شده بود. -معین؟ بگیر بشین.…
رمان شاهرگ پارت 1104 هفته پیش۱ دیدگاه• -معین جان؟ مامان چی داری میگی؟ بیا ببین خالهت چی شد آخه … گوشیاش را پیش چشمش بالا گرفت و همانطور که نگاه خیرهاش را…
رمان شاهرگ پارت 1091 ماه پیش۲ دیدگاه صدای پق خندهی پریسا بالاخره سکوت را شکسته بود. -اصلا من میدونستم الان یه چیزی میگی که من نمیتونم نخندم بعدش به خدا، معین! لحن…
رمان شاهرگ پارت1081 ماه پیش۲ دیدگاه مرضیه اخم کرد. -مامان خدای تخریب فقط خودت! میخوای دل پری رو ببری واسه چی مارو تخریب میکنی؟ -واه واه واه. بیا من و بخور…
رمان شاهرگ پارت1071 ماه پیش۱ دیدگاه خاله خانم دستش را در برابر خواهرش تکان داد. -ای بابا خواهر ولش کن. من مگه از بچهی خواهرم چیزی به دل میگیرم؟ پریسا…
رمان شاهرگ پارت1061 ماه پیش۳ دیدگاه -قربون حواس جمع. کجایی دختر ؟ تو که از من بدتری. دخترک سرجا تکانی خورد و دستهایش را با ناز و ادا در هوا تکان…
رمان شاهرگ پارت 1052 ماه پیش۳ دیدگاه عد گوشی را بالا گرفت و ادامه داد: -خودت خوندی دیگه؟ خوب میدانست که نمیتواند چیزی را از معین پنهان نگه دارد و حالا دیگر مطمئن شده…
رمان شاهرگ پارت1042 ماه پیشبدون دیدگاه -این و بگم و برم رعنا… گفت و تا رعنا به خودش بجنبد هر دو دست را دو طرف گونههای گُر گرفتهی دخترک گذاشته و صورتش را درست مقابل…
رمان شاهرگ پارت 1022 ماه پیش۱ دیدگاه -کجا رو دارم برم آخه ؟ مرضیه در صورتش دقیق شد. -نفس نفس میزنی چرا؟ آه از نفسی که چیزی نمانده بود رسوایش کند. -یکم حالم خوب نیست.…