رمان شوکا پارت ۱۲۵12 ساعت پیش 🤍 – حلوا و خرماها رو بده من پخش کنم، بریم کمکم. آسمون ناآرومه، الانه که بارون بگیره. جفت سینیها را دستش دادم و سر تکان دادم.…
رمان شوکا پارت ۱۲۴5 روز پیش۴ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 قطره اشک از چشمهایش چکید و با دست سریع پاکش کرد. حتی دیگر دانشگاه هم نمیرفت، میدانستم یاسر اجازه نمیدهد. چه ماههای اول، چه حالا که…
رمان شوکا پارت ۱۲۳1 هفته پیش۲ دیدگاه ” آهو ” ضربهی آرامی به در حمام زدم و معترض صدایش کردم. – یاسین! گیر کردی اون تو؟! به جای جواب، در حمام را…
رمان شوکا پارت ۱۲۲2 هفته پیش۲ دیدگاه ن دورش چرخیدم و برای اطمینانخاطر گفتم: – بهتره عاقل باشی. دیدی که سر به نیست کردنت برام مثل آبِ خوردنه. ولت میکنم بری پی زندگیت. تا الان که…
رمان شوکا پارت ۱۲۱2 هفته پیش۳ دیدگاه هجوم یکدفعهی پدر و مادرم و پشتبندش یاسر و نرگس به داخل اتاق، فرصت جواب دادن را گرفت. همه با چهرههایی ترسیده و خوابآلود. با آن…
رمان شوکا پارت ۱۲۰3 هفته پیشبدون دیدگاه بوسهی کشدارمان پر احساس در حال پیشروی بود که ناگهان چشمهای آهو گشاد شد و تند دست روی سینهام گذاشت و به عقب هولم داد. – وای…
رمان شوکا پارت ۱۱۹3 هفته پیش۱ دیدگاه بچهتر از آنی بود که زورش به من بچربد. تنها قدرتش پول بود، آن هم ثروتی که برای ریالی از آن زحمت نکشیده بود. – کاری نکن…
رمان شوکا پارت ۱۱۸3 هفته پیشبدون دیدگاه همین را کم داشتم که به لطف آقا جنس امروزم کامل جور شد! نیمنگاهی به آهو که گوشهی ناخنش را میجوید کردم، بعدش هم کیوان. ساکت…
رمان شوکا پارت ۱۱۷4 هفته پیشبدون دیدگاه ن – بابا یاسین، صبر کن مرد حسابی. دستی در هوا تکان دادم و برو بابایی حوالهاش کردم. هر آن ممکن بود آن فرشهای نفیس از ایران…
رمان شوکا پارت ۱۱۶4 هفته پیشبدون دیدگاه لبهی استکان را به لب چسباندم و جرعهای نوشیدم. – داداش چیکار کنیم؟ بگم دوتا املت بزنه؟ من نهار نخوردم. صدایش بیخ گوشم زنگ زد. در…
رمان شوکا پارت 1151 ماه پیشبدون دیدگاه مشت یاسر که در دهانش نشست، خفهخون گرفت. مثلاً آمده بود که اگر من از کوره در رفتم اوضاع را مدیریت کند. خودش چپ و راست در سرش…
رمان شوکا پارت 1141 ماه پیش۲ دیدگاه – به خدا که روزبهروز بیشتر عاشقت میشم آهو. مثل این زنهای قهرقهروی لوس نیستی. انقدر هست تو فامیلمون که دعادعا میکردم شبیهشون نصیبم نشه. جرات نداره…
رمان شوکا پارت 1131 ماه پیش۱ دیدگاه ن از پشت در آغوشش گرفتم و گونهی لطیفش را بوسیدم. – عزیزدلم، من با دومتر قد، این هیکل و یه من ریش و سیبیل به تویی که اگه…
رمان شوکا پارت1121 ماه پیشبدون دیدگاه با عجله میان حرفم پرید. انگار نمیخواست کاملش کنم. – آره آره، مادرم هم مثل خودم بود، انقدر سوال نپرس. بذار همش رو بگم برات راحت شی. من…
رمان شوکا پارت 1111 ماه پیش۳ دیدگاه دهانم از بهت نیمهباز مانده بود. گویا کلمات در دهانم خشکشان زده و خیال بیرون آمدن نداشتند. به سختی لب زدم. – معتادی؟! در خود جمع شده سر…