رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت186

۳ دیدگاه
    بابک کفری شد. -پاشا این می خواد جور دیگه تلافی کنه…! پاشا از عصبانیت روی پا بند نبود… به سختی داشت خودش را کنترل می کرد… عکس را…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت184

۱ دیدگاه
    بهار خواست با تشر باز حرف بزند و حرف از زیر زبان مردی بیرون بکشد که سرش هم می رفت هیچ حرفی از زبانش خارج نمی شد… آنها…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت183

بدون دیدگاه
    بهار اخم کرده خیره بابک شد که سرش توی گوشی بود و هرزگاهی هم لپ تاپ جلویش را دید میزد… -میشه نگات و بدی به من…؟! بابک آنقدر…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت180

۲ دیدگاه
      لحظه ای نفسش رفت. نگاه آرام و خونسردش یک دفعه برافروخته و نگران شد که بدون جواب دادن گوشی را قطع کرد و با سرعت باور نکردنی…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت179

۲ دیدگاه
      -حق نداری تنهایی کاری انجام بدی…!   پاشا خونسرد نگاهش کرد. -ازت نظر نخواستم بابک… من همیشه همین کار و خودم انجام می دادم الان چی فرق…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت178

۱ دیدگاه
          افسون با یاداوری ان روز دلش باز بهم پیچید که جیغ کشید… -پاشا ساکت نشی این دفعه روی هیکلت بالا میارم بیشعور…! اینقدر نگو حالا…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت177

        -الهی خدا من و بکشه از دستت راحت شم بابک…!!!   افسون با چشمانی درشت شده نگاهش کرد. -باز چی شده…؟!   بهار کنارش نشست و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت176

۱ دیدگاه
      -چی…؟!   افسون لب گزید و تند تند گفت: -به خدا می دونم برام خوب نیست اما بستنی می خوام پاشا، تو روخدا…!     پاشا چشم…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت175

۱ دیدگاه
    با پیچیدن دلش بهم چشم باز کرد و خواست نیم خیز شود که خود را اسیر دستان پاشا دید… کمی تکان خورد که دست و پای پاشا از…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت174

بدون دیدگاه
      -اردشیر می خواد سهام شرکتمون رو بخره… به خیالش داره مخ اسفندیار و میزنه که سهم بیشتری از شرکت رو داشته باشه… در صورتی که شرکتی وجود…