رمان شیطان یاغی پارت20616 ساعت پیشبدون دیدگاه پاشا با صدای تقه ای که به در خورد به سختی چشم باز کرد و خواست بلند شود که سنگینی روی دستش حس کرد. افسون غرق خواب بود و…
رمان شیطان یاغی پارت2054 روز پیشبدون دیدگاه افسون شیرین خندید. -خوش خبریه…؟! پاشا سر کج کرد. کاش چیز دیگری از خدا می خواست. این خدا این روزها زیاد دلش را شاد می کرد…
رمان شیطان یاغی پارت 2042 هفته پیشبدون دیدگاه افسون خندید. -وقتی عشق و حال می کنی باید فکر بعدش رو هم بکنی دیگه… نمیشه که فقط لذت ببری..! بهار سوتی کشید. -نه بابا…
شیطان یاغی پارت 2032 هفته پیشبدون دیدگاه خواست بی خیال شود و محل ندهد اما ان کسی که پشت خط بود بی خیال نمی شد… نگاه افسون کرد که دخترک ابرو بالا…
رمان شیطان یاغی پارت 2023 هفته پیشبدون دیدگاه افسون با حرص سمت پاشا برگشت. دست به کمر شد. -ببخشید پاشا خان که مصدع اوقات شریف شدیم…؟! اونوقتی که داشتی حالشو می بردی و دوبار…
رمان شیطان یاغی پارت2011 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا خیلی خونسرد بهش خیره بود… کمال ترسیده باز هم داشت مقاومت می کرد که پاشا بی حرف اسلحه اش را سمتش گرفت و به آنی…
رمان شیطان یاغی پارت 2001 ماه پیش۱ دیدگاه -دخترم ترسیدن نداره که اینجور دست پاچه شدی و زدی زیر گریه…! سر پایین انداختم و نگاهی به دوقلوهای غرق در خواب…
رمان شیطان یاغی پارت 1991 ماه پیش۵ دیدگاه ابروهای پاشا بالا رفتند. -با من بودی…؟! ناز ریختم. -غیر از تو و من کس دیگه ای رو می بینی…؟! ابرو هایش را به آنی در…
رمان شیطان یاغی پارت 1982 ماه پیشبدون دیدگاه ابروهای پاشا بالا رفتند. -با من بودی…؟! ناز ریختم. -غیر از تو و من کس دیگه ای رو می بینی…؟! ابرو هایش را به…
رمان شیطان یاغی پارت 1972 ماه پیشبدون دیدگاه افسون با عشق و مهر نگاه پاشا کرد. این مرد را می پرستید. پاشا برای هرکس بد بود، برای او بهترین بود… دستانش را دو طرف صورت پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت 1962 ماه پیش۱ دیدگاه ناخواسته با نگرانی دوباره اشک از چشمان افسون سرازیر شد… -حالت خوبه…؟! خیلی ترسیده بودم…! با اشاره اسفندیار اتاق خالی شد. پاشا همانجا روی تخت…
رمان شیطان یاغی پارت 1943 ماه پیشبدون دیدگاه -بیمار برگشت دکتر… بیمار برگشت….!!!! سه مرد نگاه یکدیگر کردند و بعد نریمان همه را از اتاق عمل بیرون کرد و رو به پاشا گفت: همیشه و همه…
رمان شیطان یاغی پارت 1933 ماه پیشبدون دیدگاه افسون دیگر تحمل نداشت… داشت از حال می رفت. حالش بد بود و داشت تمام انرژی اش تحلیل می رفت و از درد باردیگر جیغ زد و پاشا را…
رمان شیطان یاغی پارت 1923 ماه پیشبدون دیدگاه سه ساعت گذشته بود و تمام شهر را زیر و رو کرده بود ولی هیچی… از سر و رویش عرق می ریخت. حالش خوش نبود… کامران بین مرگ و…
رمان شیطان یاغی پارت1913 ماه پیش۱ دیدگاه پاشا سریع نگاهی به دور و اطراف انداخت و موشکافانه اطراف را زیر نظر گرفت… این مردک بیخ گوشش بود. تک تک پرستار و خدمه را نگاه می…