رمان طالع ترنج پارت 181 ساعت پیشبدون دیدگاه نوشیدنیش را روی میز گذاشت: – ترنج رفته بالا تا لباس عوض کنه. قراره امشب خونه ما بیاد زندایی جان! ابروی زینب بالا پرید. ترنج هم…
رمان طالع ترنج پارت ۲۰6 ساعت پیشبدون دیدگاه از این همه وقاحت و پرویی فراز تعجب کرد. خواست چیزی بگوید که فراز زودتر گفت: – وقتی که مقابل حرف زور خانوادهت مقاومت نکردی…
رمان طالع ترنج پارت ۱۹2 روز پیش1 دیدگاه حرفش را دوباره تکرار کرد: – چرا فکر توام بوی فکر مردهای این خانواده رو میده؟ تو خارج فقط دختر بازی یاد گرفتی؟ فراز…
رمان طالع ترنج پارت ۱۷5 روز پیشبدون دیدگاه زبانش را روی انگشت ترنج کشید و وقتی تمام عسل را خورد عقب کشید. ترنج نفس حبس شدهاش را نامحسوس آزاد کرد. دست هایش را…
رمان طالع ترنج پارت ۱۶1 هفته پیشبدون دیدگاه چطور او را قضاوت میکرد وقتی که هیچ چیز از زندگیش را نمیدانست؟ به چه حقی؟ – به چه حقی؟ به چه حقی…
رمان طالع ترنج پارت ۱۵1 هفته پیشبدون دیدگاه چانهش به قفسه سینه او خورده بود و دردش گرفته بود. فراز بلند خندید و خواست چیزی بگوید که فروشنده گفت: – عزیزم…
رمان طالع ترنج پارت۱۴2 هفته پیش1 دیدگاه همان لحظه چشمش به لباس سفید خوشگلی خورد. با ذوق نزدیک ویترین رفت و گفت: – چقدر خوشگله! فراز بدون توجه…
رمان طالع ترنج پارت ۱۳2 هفته پیشبدون دیدگاه با صدای زنگ آیفون از روی مبل بلند شد و کیفش را برداشت. کفش هایش را پوشید و گفت: – فراز اومد مامان. من…
رمان طالع ترنج پارت ۱۲2 هفته پیشبدون دیدگاه با خودش گفت: – چرا برگشتی ایران که اینجوری گیر بیوفتی فراز؟ اگه به فکر مطب زدن نمی افتادی، الان داشتی زندگی مجردی…
رمان طالع ترنج پارت۱۱3 هفته پیشبدون دیدگاه مادرش و فراز جوابش را دادند. خواست روی صندلی بشیند که زینب گفت: – مادر باید ناشتا باشی. ترنج که هنوز نمی…
رمان طالع ترنج پارت ۱۰3 هفته پیشبدون دیدگاه حاج محمود که تاب دیدن ناراحتی پسرش را نداشت و می دانست فراز درگیر کارهای مطبش است، رو به حاج ابراهیم کرد و گفت:…
رمان طالع ترنج پارت ۹3 هفته پیشبدون دیدگاه – خیلی خوبه حاج ابراهیم. شما صیغه این دو جوون رو بخون. مهریه اش رو هم یه واحد خونه بزن. حاج ابراهیم به همین سخاوت…
رمان طالع ترنج پارت۸4 هفته پیشبدون دیدگاه لج کرده بود؛ با خودش با ترنج با خوشبختیش، با پدر و مادرش که این خواستگاری را ترتیب داده بودند. ترنج به خودش آمد و…
رمان طالع ترنج پارت ۷1 ماه پیش1 دیدگاه صدای زنگ خانه که بلند شد، محمدعلی عصبی گفت: – حاج بابا، فراز به درد ترنج نمی خوره. نمی خواید نظرتونو عوض کنید؟ ترنج با…
رمان طالع ترنج پارت ۶1 ماه پیشبدون دیدگاه بطری را سر جایش گذاشت و در یخچال را بست. سمت مادرش برگشت و گفت: – من فردا شب خواستگاری هیچ احد و ناسی نمیرم…