رمان طالع ترنج پارت1161 هفته پیش۱ دیدگاه ستایش این پا و آن پا کرد و نزدیکشان شد: – جا نمونی فراز، برو تا ترنجم دلش آروم بگیره دیگه! فراز…
رمان طالع ترنج پارت1152 هفته پیشبدون دیدگاه خواست دراز بکشد که فراز از پهلوهایش گرفت و نگهش داشت. پشت گردن سفیدش را بوسید و زیر گوشش زمزمه کرد: – حالا که خسیس بازی در…
رمان طالع ترنج پارت1143 هفته پیش۱ دیدگاه – با دکتر یه مملکت درست حرف بزن خانم رسولی! به خاطر بیاهانتی که بهم شده شب باید جریمه بشی… با خنده سعی کرد…
رمان طالع ترنج پارت1134 هفته پیش۲ دیدگاه آب دهانش را قورت داد و برخلاف میل باطنیش لب زد: – باشه میام. ستایش لبخند زد و با هم سمت ماشین رفتند.…
رمان طالع ترنج پارت1121 ماه پیشبدون دیدگاه آب دهانش را قورت داد و برخلاف میل باطنیش لب زد: – باشه میام. ستایش لبخند زد و با هم سمت ماشین رفتند. در عقب…
رمان طالع ترنج پارت1111 ماه پیشبدون دیدگاه با انگشت آشپزخانه را نشانش داد: – داره صبحونه میخوره. بیا بریم تا باهاش آشنات کنم! با هم وارد آشپزخانه شدند و ترنج…
رمان طالع ترنج پارت 1012 ماه پیشبدون دیدگاه سرش را سمت فراز چرخاند و ابرو بالا انداخت، امشب یک چیزیش بود. – خب… نباید گوشیم خاموش بمونه چون حال مریضام اگه بد…
رمان طالع ترنج پارت 1002 ماه پیشبدون دیدگاه با صدای خوابالویی پاسخ داد: – ولش کن بعدا زنگ میزنم. – آخه دوباره داره زنگ میزنه، از ایرانم نیست. شمارهی خارجه… فراز سریع بلند شد و…
رمان طالع ترنج پارت 992 ماه پیشبدون دیدگاهطـــــالـــــعِ تُــــرنـــــج🦋: بابای ستایش را خوب میشناخت، آن قدری خامِ زن دومش بود که بعید میدانست حرف ستایش را قبول کند. نگران به حرف آمد:…
رمان طالع ترنج پارت 983 ماه پیشبدون دیدگاه شانه بالا انداخت و لبش را به دندان گرفت، پوست لبش را کند و بعد از یکم فکر کردن جواب داد: – اگه این رفتارها رو…
رمان طالع ترنج پارت 973 ماه پیشبدون دیدگاه به شانهی ستایش کوبید و از کنارش رد شد. – میدونی چقدر از اون حرفی که زدم میگذره؟ اطلاعات شماست که آپدیت نشده!…
رمان طالع ترنج پارت 963 ماه پیشبدون دیدگاه طالعِ تُرنج🦋 #پارت355 ادای ترنج را در آورد و پاسخ داد: – از کی تا حالا تو با سبحان انقدر بد شدی؟ …
رمان طالع ترنج پارت 953 ماه پیش۴ دیدگاه خوشحالیش را پشت نقاب دلخوری قائم کرد و تماس را وصل کرد. – هوم؟ فراز خیلی سریع گفت: – هوم چیه؟ روز…
رمان طالع ترنج پارت 943 ماه پیش۳ دیدگاه با هم از راه پلهها داشتند پایین میرفتند که ستایش ایستاد و مچ دست ترنج را گرفت. – سبحان کی برگشت؟ با شگفتی…
رمان طالع ترنج پارت 933 ماه پیشبدون دیدگاه رنگ و روی زرد ستایش و آن کبودیها قلبش را مچاله کرد. – بابات اینا کجا بودن که آیهان جرات این کارو پیدا کرد؟…