رمان ماهرو پارت ۲۶3 ساعت پیشبدون دیدگاه _د حرف بزن ماهرو چرا لال شدی چرا حرف نمیزنی +نمیتونم ماهان…..نمیتونممم _دردت به جونم یکی یکدونه من چی شده گریه نکن بگو کجایی فقط…
رمان ماهرو پارت ۲۵2 روز پیشبدون دیدگاه با درماندگی هرچه تمام تر داد کشید _چه زنی چه غیرتی چه حرفی هان؟چرا نمیخوای بفهمی عشق یک طرفه تو گند زد به همچی جلو تر…
رمان ماهرو پارت ۲۴4 روز پیش2 دیدگاه از ایلهان و فرشته چند دقیقه ای صدایی نیامد و من با ناتوانی تمام داشتم دنبال فقط وسایل های اولیه و ضروری ام میگشتم که ایلهان…
رمان ماهرو پارت ۲۳7 روز پیشبدون دیدگاه رسیدم به اتاق و تا خواستم در را ببندم که پای یک نفر بین در ماند با تعجب به طرف در نگاه کردم فرشته را با مو…
رمان ماهرو پارت ۲۲1 هفته پیشبدون دیدگاه تا خود خونه دیگه هیچ حرفی رد و بدل نشد بینمون یعنی هیچکدوممون هم مایل به صحبت کردن با همدیگه نشدیم بعد از مسیر طولانی…
رمان ماهرو پارت ۲۱2 هفته پیشبدون دیدگاه لحظه ای دلم براش سوخت او چه گناه داشت از کینه ی زنش نسبت به من از عشق بی همتای من نسبت به خودش و از…
رمان ماهرو پارت ۲۰2 هفته پیشبدون دیدگاه _مگه خودت و به هر دری نمیزدی که زن من جا بدی الا دارم میگم زن منی داری برام ناز میاری؟ +خودت هم متوجه نمیشی که چی…
رمان ماهرو پارت 192 هفته پیشبدون دیدگاه حقیقتا از خدا که پنهون نیست دلم لریزید برای این حرفش حس خوبی بهم انتقال داد میدونم موقعیتش نبود میدونم موقعش نبود ولی این حرفش…
رمان ماهرو پارت 183 هفته پیش1 دیدگاه از دور دستی برایش تکان دادیم. اما ماهان بدون ری اکشن خاصی به سمتمان می امد. زمانی که رسید بدون هیچ دلیلی٬ مشتی محکم به…
رمان ماهرو پارت 173 هفته پیش4 دیدگاه رسیدیم خانه هیچ بحثی بین ما رد و بدل نشد خاله مشغول اشپزی بود. فرشته را هم ندیدم. وارد اتاقم شدم لباس هایم را عوض کردم. ماهان…
رمان ماهرو پارت 164 هفته پیشبدون دیدگاه کاملا معلوم بود که حرف ها را شنیده چون در صورتش لبخندی شکل گرفته بود. با چشم هایی که خوشحالی را فریاد میزد به من…
رمان ماهرو پارت 154 هفته پیش3 دیدگاه صبح با صدای زنگ آیفون خانه به زور چشم هایم را باز کردم. نگاهم به ایلهانی که با بالا تنه ی لخت کنارم خوابیده بود کردم. احتمالا…
رمان ماهرو پارت 144 هفته پیشبدون دیدگاه نگاهم کرد و گفت: – ماشین اوردی؟ – نه… بنزینش تموم شده بود وقت نداشتم برم پمپ بنزین. سری تکان داد و همراه هم به پارکینگ رفتیم.…
رمان ماهرو پارت 131 ماه پیشبدون دیدگاه دستش را از دستم در اورد و رو به رویم ایستاد. دیگر از دیدن چهره اش حالم بهم می خورد! چرا مجبور بودم در یک خانه زندگی…
رمان ماهرو پارت 121 ماه پیشبدون دیدگاه کمی از چای نوشیدم و چشم هایم را بستم. از خاله هم دلگیر و سرد بودم. شاید اگر او این پیشنهاد را نمی داد٬ فکر تصاحب ایلهان به…