رمان هیلیر پارت 1881 روز پیش۱ دیدگاه و دوباره چرخیدم سمت آینه. خانم موکوتاهه اومد پیش من و با دست لباس تن رو برانداز کرد و گفت: – باعث خوشحالی ماست… لی لطفا یادداشت…
رمان هیلیر پارت 1873 هفته پیش۱ دیدگاه فوق العاده بود! معرکه… چیزی که اون طرف پرده ها به زیبایی می درخشید به جرئت زیبا ترین لباسی بود که من توی عمرم دیده بودم! یه لباس…
رمان هیلیر پارت 1861 ماه پیش۱ دیدگاه میلیونی خرج می کردن و من می دونستم با نوشته های دبیرستانم حتی تا ده نفر اولم نمیرم چه برسه به سه نفر… با اعصاب خراب برگشتم پیش…
رمان هیلیر پارت 1851 ماه پیش۲ دیدگاه بی رودرواسی گقت: – کمپانی دوست نداره تو این جا باشی! ازت انتظار داریم بری خونه و از این فرصت استثنایی که معمولا بهذهیچ کس…
رمان هیلیر پارت 1842 ماه پیش۱ دیدگاه سری تکون دادم و گفتم: – تاکید کرد از گردن به پایین هم فلج بشم باید حتما شرکت کنم. قبل ازاین که دوباره حرف…
رمان هیلیر پارت 1832 ماه پیشبدون دیدگاه خداحافظ رئیس – از آشنایی باهاتون خوشبخت شدم آقای ویل. ….. – یا خدا! اخراج میشه؟ – نه! دلیار الان آس پیک دیزنیه. ولی توبیخ…
رمان هیلیر پارت 1822 ماه پیش۱ دیدگاه – اون رئیس بخش لوکه. و وقتی لوک اون حال تو رو دیده تنها کسی که به فکرش رسیده جین بوده. دلیار! میخوای بهم بگی ویل بهت چی گفت…
رمان هیلیر پارت 1812 ماه پیش۱ دیدگاه – روابط خاله زنک تو کمپانی من؟ – نه نه رئیس! باور کنید من و دلیار اون قدر هم باهم صمیمی نیستیم. حداقل دلیار نیست. برادرش اینا رو به…
رمان هیلیر پارت 1803 ماه پیشبدون دیدگاه و دوباره قبل از این که بخواد حرف بزنه یه حالتی که شوق ذوق درونم رو نشون بده گفتم: – اینو خودم باید مشخص کنم. اجازه نمیدم شما…
رمان هیلیر پارت 1793 ماه پیش۵ دیدگاه این آشغال؟ داغ کردم و از بین دندونام غریدم: – این احمق اون جا چی میخواد؟ بابا با خون سردی گفت: – خونه خودشه. هر جا که دلش…
رمان هیلیر پارت 1783 ماه پیشبدون دیدگاه ابرویی بالا انداخت و یه چیزی توی کاغذ نوشت. گفتم: – اینو پاکش کن! چی نوشتی؟ معصومانه گفت: – گذارش کارتو! داد زدم: – پاکش کن ریک! جدی…
رمان هیلیر پارت 177(فصل دوم)3 ماه پیش۱ دیدگاه هیچی نمیخواستم از گذشته ها بشنوم. روی سلامت روحیم توی شرکت خیلی کار کرده بودم. به همین سادگی قرار نبود گند بزنم توش. گوشی رو مثل این که…
رمان هیلیر پارت 176(فصل دوم)3 ماه پیشبدون دیدگاه ◄●● HΣΔLΣƦ ●●►: 🖤#PART_839 تا اومدم تصمیم بگیرم که جواب بدم یا بذارم زنگ بخوره یهو قطع شد. چشمامو با آسودگی خیال بستم … خیلی وقت بود باهم…
رمان هیلیر پارت 175(فصل دوم)3 ماه پیش۱ دیدگاه HEALER 🖤#PART_837 لبخند دندون نمایی زد و گفت: – پس یه نقشه ای داری؟ آره؟ سری تکون دادم و گفتم: – ای.. بگی نگی. میتونی این…
رمان هیلیر پارت 174(فصل دوم)3 ماه پیش۱ دیدگاه PART_831 داد زد: – دلیار! یعنی چی استعفا؟ – یعنیی رفتن. یعنی لفت دادن از اون گه دونی که بهش میگم سر کار! یعنی من خودم توی اوج…