رمان هیلیر پارت ۱۰۶1 روز پیشبدون دیدگاه – اعتراض وارد نیست! و ناگهان مثل دو قطب نا همنام آهن ربا بهم متصل شدیم. بوسیدمش… چشیدمش… نفساشو نفس کشیدم. خیسی لباش روی لبام و…
رمان هیلیر پارت ۱۰۵3 روز پیش1 دیدگاه چقدر بین من و دلیار تفاوت بود. من حتی انتخاب اولین سازام هم با خودم بود. خودم خواستم سنتور و پیانو یاد بگیرم. خودم خواستم…
رمان هیلیر پارت ۱۰۴1 هفته پیش1 دیدگاه با لبخند نگاهم می کرد. ادامه دادم: – ببین دلیار… پرید وسط حرفم و تاکید کرد: – دل آ… سری به نشونه باشه…
رمان هیلیر پارت ۱۰۳1 هفته پیش1 دیدگاه ◄ پوف کلافه ای کشیدم و گفتم: – دل آ واثعا دلم نم یخواد دیگه از بچگی هام چیزی یادم بیاد. برام حرف بزن. یه چیزی بگو…
رمان هیلیر پارت ۱۰۲2 هفته پیش2 دیدگاه -دورت بگردم. تموم شد دیگه… پلکی زدم و خیره شدم به بیرون پنجره و بارون بی امانی که می بارید و گفتم: – از زندگی…
رمان هیلیر پارت ۱۰۱2 هفته پیش4 دیدگاه – می گفتم اگر خنک میشه، اگر آروم میشه اشکال نداره. بذار هر چی میخواد بگه. فدای سرش. بلک سوانو شکست؟ فدای سرش! لپتاپمو شکست؟ اشکال…
رمان هیلیر پارت ۱۰۰2 هفته پیش5 دیدگاه لبخند شیرینی زد و گفت: – معلومه که میشه! چرا نشه عزیزم؟ لب زدم: – من توی اوج بودم اما یوجین می گفت…
رمان هیلیر پارت ۹۹3 هفته پیش4 دیدگاه سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت: – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی…
رمان هیلیر پارت ۹۸3 هفته پیش1 دیدگاه سری تکون داد و گفت: – یه روز برات می رقصمش. یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز…
رمان هیلیر پارت ۹۷4 هفته پیش2 دیدگاه آهی کشیدم و پچ پچ وار گفتم: – اون زن! همونی که منو به دنیا آورد… جمعه ها که نمی رفت سر کار زود تر از…
رمان هیلیر پارت ۹۶1 ماه پیش1 دیدگاه هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن! غرغر کردم: – نکن دلیار. جدی…
رمان هیلیر پارت ۹۵1 ماه پیش1 دیدگاه حوضه استحفاظی من امنیت نداشت! من خود مفهوم نا امنی بودم ولی انگار دلیار باهام مخالف بود. لب زدم: – بخواب. نفس عمیقی کشید…
رمان هیلیر پارت۹۴1 ماه پیش1 دیدگاه گفتم: – حس بدی بهم داد. مطمئن بودم داری جمع می کنی که بری. ناباور برگشت سمتم و گفت: – جمع کنم برم؟ تازه…
رمان هیلیر پارت ۹۳1 ماه پیش2 دیدگاه خشک شدم! دوتا احتمال داشت، یا دلیار بود، یا اومده بودن منو بکنن تو گونی! از جا بلند شدم و رفتم سمت در، هنوز بارون…
رمان هیلیر پارت ۹۲1 ماه پیش4 دیدگاه دستام از دو طرف حلقه شد دور تن ظریفش، یکی از دستام رفت لای موهاش و یکیش نشست روی کمرش… لبای درشتش رو با لبام محصور…