رمان هیلیر پارت ۱۰۶

بدون دیدگاه
    – اعتراض وارد نیست!   و ناگهان مثل دو قطب نا همنام آهن ربا بهم متصل شدیم. بوسیدمش… چشیدمش… نفساشو نفس کشیدم.   خیسی لباش روی لبام و…

رمان هیلیر پارت ۱۰۵

1 دیدگاه
          چقدر بین من و دلیار تفاوت بود. من حتی انتخاب اولین سازام هم با خودم بود. خودم خواستم سنتور و پیانو یاد بگیرم. خودم خواستم…

رمان هیلیر پارت ۱۰۴

1 دیدگاه
      با لبخند نگاهم می کرد. ادامه دادم:   – ببین دلیار…   پرید وسط حرفم و تاکید کرد:   – دل آ…   سری به نشونه باشه…

رمان هیلیر پارت ۱۰۳

1 دیدگاه
  ◄   پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:   – دل آ واثعا دلم نم یخواد دیگه از بچگی هام چیزی یادم بیاد. برام حرف بزن. یه چیزی بگو…

رمان هیلیر پارت ۱۰۲

2 دیدگاه
      -دورت بگردم. تموم شد دیگه…   پلکی زدم و خیره شدم به بیرون پنجره و بارون بی امانی که می بارید و گفتم:   – از زندگی…

رمان هیلیر پارت ۱۰۱

4 دیدگاه
        – می گفتم اگر خنک میشه، اگر آروم میشه اشکال نداره. بذار هر چی میخواد بگه. فدای سرش. بلک سوانو شکست؟ فدای سرش! لپتاپمو شکست؟ اشکال…

رمان هیلیر پارت ۱۰۰

5 دیدگاه
        لبخند شیرینی زد و گفت:   – معلومه که میشه! چرا نشه عزیزم؟   لب زدم:   – من توی اوج بودم اما یوجین می گفت…

رمان هیلیر پارت ۹۹

4 دیدگاه
        سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت:   – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی…

رمان هیلیر پارت ۹۸

1 دیدگاه
        سری تکون داد و گفت:   – یه روز برات می رقصمش.   یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز…

رمان هیلیر پارت ۹۷

2 دیدگاه
      آهی کشیدم و پچ پچ وار گفتم:   – اون زن! همونی که منو به دنیا آورد… جمعه ها که نمی رفت سر کار زود تر از…

رمان هیلیر پارت ۹۶

1 دیدگاه
      هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن! غرغر کردم:   – نکن دلیار.   جدی…

رمان هیلیر پارت ۹۵

1 دیدگاه
        حوضه استحفاظی من امنیت نداشت! من خود مفهوم نا امنی بودم ولی انگار دلیار باهام مخالف بود. لب زدم:   – بخواب.   نفس عمیقی کشید…

رمان هیلیر پارت۹۴

1 دیدگاه
      گفتم:   – حس بدی بهم داد. مطمئن بودم داری جمع می کنی که بری.   ناباور برگشت سمتم و گفت:   – جمع کنم برم؟ تازه…

رمان هیلیر پارت ۹۳

2 دیدگاه
        خشک شدم! دوتا احتمال داشت، یا دلیار بود، یا اومده بودن منو بکنن تو گونی!   از جا بلند شدم و رفتم سمت در، هنوز بارون…

رمان هیلیر پارت ۹۲

4 دیدگاه
        دستام از دو طرف حلقه شد دور تن ظریفش، یکی از دستام رفت لای موهاش و یکیش نشست روی کمرش… لبای درشتش رو با لبام محصور…