رمان هیلیر پارت ۲۶3 ساعت پیشبدون دیدگاه اروم داشت از چشمه اب می خورد. صدای قلب پر تپشش باعث نفرت انزجارم می شد. باید می مرد! همین الان باید می مرد.…
رمان هیلیر پارت ۲۵21 ساعت پیشبدون دیدگاه چطور می تونست به من این قدر نزدیک بشه؟ نمی ترسید؟ چندشش نمی شد؟ حالش بد نمی شد؟ هاج و واج بودم، سنگینی مختصر…
رمان هیلیر پارت ۲۴2 روز پیشبدون دیدگاه دستمو پس کشیدم. لمس کردن مردی که روانی بود و اینطوری به خودش می پیچید حماقت بود. حافظه امو مرور کردم تا اسمی ازش یادم بیاد…
رمان هیلیر پارت ۲۳4 روز پیشبدون دیدگاه اصلا به حرف من توجهی نکرد، تبرشو برد بالا و این بار کوبید به نرده ها، بلند بلند داد زد: -خفه شین! می کشمش!…
رمان هیلیر پارت ۲۲6 روز پیشبدون دیدگاه از جا بلند شدم و رفتم جلوی در، در کنار شیشه ها بود. سرمو کردم بیرون و گفتم: -چیه؟ با خشم اومد طرفم.…
رمان هیلیر پارت ۲۱1 هفته پیشبدون دیدگاه -چوب خطت داره پر میشه! صدای بم و خشددارش بود که به گوشم رسید، عمیق، بَم، انگار صدای یه مرد جا افتاده ی چهل ساله…
رمان هیلیر پارت ۲۰1 هفته پیشبدون دیدگاه سوزش بی امانی توی گردنم حس کردم، جیغ خفه ای کشیدم و افتادم روی زمین و از درد به خودم پیچیدم! دستمو گذاشتم روی گردنم،…
رمان هیلیر پارت ۱۹2 هفته پیشبدون دیدگاه گور باباش! اون قدر خسته و له و داغون بودم که فقط دلم می خواست ریلکس کنم. لباسامو یکی یکی درآوردم گذاشتم گوشه اتاق،…
رمان هیلیر پارت۱۸2 هفته پیشبدون دیدگاه به هیچ کس نگفتم، حتی عادل هم نمیدونه. با بچه های تیم صحبت کردم و گفتم این جا نمیتونم، بر میگردم ایران و اگه دیدم…
رمان هیلیر پارت172 هفته پیشبدون دیدگاه **** شب شده بود. بیرون کلبه نشسته بودم و آهو کباب می کردم. نور زغالا دررحدی بود که فقط یه متر این ور و اون ورو روشن می…
رمان هیلیر پارت162 هفته پیش1 دیدگاه از جا بلند شدم و رفتم بیرون، قیچی زنگ زده و داغونی که زیر بارون تقریبا به فاک رفته بود رو برداشتم. جنگل توی تاریکی فرو رفته…
رمان هیلیر پارت152 هفته پیشبدون دیدگاه -بنواز رویین… نوازشش کن… در چوبی حصارا رو با پام باز کردم و داد زدم: -دهنتو ببند پیرسگ! قلبم از لفظی که به کار بردم…
رمان هیلیر پارت143 هفته پیشبدون دیدگاه پامو گذاشتم داخل خونه و یه پوزخند بزرگ نشست روی لبام. اولین چیزی که توی چشم می اومد یه پیانوی مجللِ یاماهای سفید رنگ بود. گذاشته بودنش…
رمان هیلیر پارت133 هفته پیشبدون دیدگاه یکی یکی دکمه های پیرهنمو باز کردم و از تنم درش اوردم. گذاشتمش روی یه سنگ و بعد کمربند شلوارمو باز کردم و اونو هم در اوردم. …
رمان هیلیر پارت 123 هفته پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشید و دستاشو گره زد توی هم و گفت: -حدود دو ماهه بی وقفه کار کردی. اخرین بار دو هفته پیش فقط دو…