رمان پروانه ام پارت 150

۴ دیدگاه
      نگاه نگرانش به پنجره بود … که آوش اون رو مخاطب قرار داد :   – پروانه حالت خوبه ؟!   سر پروانه به سرعت برگشت به…

رمان پروانه ام پارت 149

۱ دیدگاه
      سلمان نیشخندی خشم آلود زد … و خورشید ادامه داد :   – فکر می کنی بعدش که عقد آوش شد … راه برگشتی براش وجود داره…

رمان پروانه ام پارت 148

بدون دیدگاه
  خورشید خندید :   – حالا برای اینکه آوش منو به خونخواهیِ برادرِ نخاله اش قصاص نکرده، باید ازش متشکر باشم ! … اما این از بلندی پرت شدن…

رمان پروانه ام پارت 146

۱ دیدگاه
  نیم ساعتی می شد از وقتی آخرین مهمان هم عمارت رو ترک کرده بود . ولی هنوز هم خورشید و خانم بزرگ و آهو سالن رو ترک نکرده بودند…

رمان پروانه ام پارت 144

بدون دیدگاه
    نوزاد هنوز هم گریه و بی تابی می کرد . اما انگار عمه جواهر راست می گفت که دنبالِ بوی مادرشه ! صورت کوچیکش رو متمایل به سینه…