رمان پروانه ام پارت 1792 روز پیشبدون دیدگاه – چون احد یک آدمِ مسمومه ! جنایتکاره ! عوضیه ! می دونم به پروانه حس گناه می ده تا طبق میلش پیش بره ! … من…
رمان پروانه ام پارت 1787 روز پیشبدون دیدگاه آوش ساکت بود … . پروانه کلافه از سکوت اون … نمی تونست بفهمه چی در ذهنش می گذره . فقط می تونست حرف های خودش…
رمان پروانه ام پارت 1772 هفته پیشبدون دیدگاه چیزی در قلبش پر پر می زد … داشت جون می کند زیر سنگینیِ این نگاه ! اکسیژن نداشت انگار ! … آوش گفت : –…
رمان پروانه ام پارت 1762 هفته پیشبدون دیدگاه کاش راهی بود تا با آوش حرف بزنه ! اونها همیشه حرف های مشترک زیادی برای همدیگه داشتند ! از همه چیز صحبت می کردند . اما حرف…
رمان پروانه ام پارت 1752 هفته پیشبدون دیدگاه اطلس گفت : – خورشید خانم ناخوش هستند ! هنوز نمی تونن جایی برن ! خانم بزرگ پوزخندی زد : – ناخوشه ؟ ……
رمان پروانه ام پارت 1743 هفته پیشبدون دیدگاه پروانه به سرعت به سمت پنجره چرخید و صورتش رو از معرض نگاه آهو دور کرد … و مشغول پاک کردن اشک هاش شد . نگاه آهو…
رمان پروانه ام پارت 1734 هفته پیشبدون دیدگاه – ببین ما کنار همدیگه حالمون خوبه ! … ببین چقدر همو دوست داریم ! … دنبال دردسر نگردیم ! – این دردسره برات … – پروانه !…
رمان پروانه ام پارت1721 ماه پیشبدون دیدگاه صورتش از تلخی وحشتناک قهوه درهم مچاله شد . پروانه هنوز نشسته بود روی خوشخوابه … سرش رو بالا گرفته بود و آوش رو تماشا می کرد .…
رمان پروانه ام پارت1711 ماه پیش۱ دیدگاه پلک های پروانه با ناامیدی روی هم افتاد . اینهمه سال زندگی زیر سایه ی ترس … مغز احد رو از کار انداخته بود انگار ! – تو…
رمان پروانه ام پارت 1701 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه با قدم هایی سبک از در بیمارستان بیرون رفت و روی بالاترین پله ایستاد . هوای لطیف فروردین ماهی صورتش رو نوازش می کرد . نفس عمیقی…
رمان پروانه ام پارت 1692 ماه پیشبدون دیدگاه آوش اندکی سرش رو عقب کشید و پلک هاشو بست … و نفس عمیقی کشید . انگار تا بی نهایت خسته بود … و دیگه بار این خستگی…
رمان پروانه ام پارت 1682 ماه پیشبدون دیدگاه اطلس غر غری کرد : – با این حالتون آخه ؟ با این حال بازوی خورشید رو گرفت تا در راه رفتن کمکش کنه … . قدم های خورشید…
رمان پروانه ام پارت 1672 ماه پیش۱ دیدگاه سکوت اطلس در پس شنیدن این اسم، طولانی شد . اونقدر طولانی که قلب خورشید رو بیش از پیش شرحه شرحه کرد ! باز با جرعه ای از…
رمان پروانه ام پارت1662 ماه پیشبدون دیدگاه – تو و عمه طوبی می دونید الان کجاست ! مگه نه ؟ … پولایی که براش فرستاده بودم به دستش رسید ؟ جواهر نفس عمیقی کشید ……
رمان پروانه ام پارت 1652 ماه پیشبدون دیدگاه قند در دل پروانه آب شد و گرما زیر پوستش تنوره کشید . نگاه تند و پر استرسی به اطراف انداخت تا مطمئن بشه کسی صدای “عزیزم” گفتن…