خلاصه: غزل دختر فقیر روستایی است که همیشه سرگرمیم دوشیدن گاوها بوده، یک روز به شهر فرستاده میشود تا پرستار کودکی باشد که مادر ندارد، اما هنگامی که با پدر…
خلاصه : اون چیزهایی میبینه که بقیه قادر نیستند ببینند. چیزهایی میشنوه که بقیه قادر نیستند بشنوند. المیرا از جنون عبور کرده. همه تنهاش گذاشتند و اون رو داخل…