رمان مال من باش پارت ۷

۱۰ دیدگاه
&& ایلیاد && مشتمو محکم روی میز کوبوندم و با عصبانیت روبه هرمان لب زدم : + ای دست و پا چلفتیِ ابله… از اولم نباید روت حساب وا میکردم…

رمان مال من باش پارت ۶

۹ دیدگاه
نگاهی به روبه روم انداختم … …هتل ریتز … من قراره یه مدت توی این هتل بمونم و بعد اگه افرادِ بابا ، تونستن خونه ای واسم گیر بیارن ،…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 155

۷ دیدگاه
  *یاسین*     اون رفته بود و من سعی داشتم ذهنم رو از این رفتن منحرف کنم. باید به درو دیوار گل و گیاه و هرچیزی فکر میکردم جز…

رمان مال من باش پارت ۵

۷ دیدگاه
چند سال بعد … روی مبل نشستم و به مامان بزرگ خیره شدم… نمیدونم چی کارم داره که ازم خواسته بیام اتاقش… شونه ای بالا انداختم ، که شروع کرد…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 154

۲ دیدگاه
    وسایلم رو برداشتم و قدم زنان اون هم درحالی که حس میکردم یه تیکه از قلبم رو قراره اینجا جا بزارم، تا جلوی در پیش رفتم. این اتاق…

رمان مال من باش پارت ۴

۲ دیدگاه
&&افشین&& نفس عمیقی کشیدم و بعد کمی مکث چند تقه به در اتاق عمو سیروس کوبیدم … ، با گرفتن اجازه وارد اتاق شدم ، عمو تو بالکن ایستاده بود…

رمان مال من باش پارت ۳

۲ دیدگاه
&&سیروس&& من سیروسم … کسی که یه قاچاقچیه بزرگه … کسی که کارش زورگوییه و مثل پادشاه ها زندگی میکنه … وقتی خیییلی کوچیک بودم .. اومممم ، تقریبا ۴…

رمان مال من باش پارت دو

۴ دیدگاه
نیم نگاهی به افشین انداختم که با اخم ریزی خیره ی حرکاتم بود … نفسم رو با فشار فرستادم بیرون و بلند شدم … خواستم به طرف اتاقم برم که…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 153

۴ دیدگاه
    چون سکوت کردم پوزخند زد و پرسید:     -چرا ساکت شدی….خجالت نکش…جواب بده.     جوابی نداشتم که بهش بگم. من تو روش شرمنده بودم و حتی…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 152

۲ دیدگاه
    *یک هفته بعد*     هر طرف که میرفتم صحبت در مورد جشن عقد یاسین و مائده بود. تو سالن همه دور مائده جمع شده بودن و لباس…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 151

بدون دیدگاه
    تو عمارت جنب و جوشی به راه بود که میتونستم حدس بزنم دلیلش چیه. تمام آدمای اینجا در تب و تاب مراسم نامزدی یاسین و مائده بودن! دستهامو…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 148

بدون دیدگاه
    رو تخت دراز بودم و زل زده بودم به سقف. احساس میکردم حالا افسرده ترین و تنها ترین و بی کس ترین آدم توی این عمارت درندشتم! دلم…