رمان دختر حاج آقا پارت 495 سال پیش۲۵ دیدگاه به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه، لینک های این مطلب حذف شدند
رمان خان پارت 325 سال پیش۴ دیدگاه گلناز با عصبانیت رفتم تو اتاق و درو به هم کوبیدم زهرا با ترس نگاهم میکرد جرات نکرد چیزی بپرسه زیر لب غرغر میکردم مرتیکه هیز عوضی.. پدر سوخته……
رمان خان پارت 315 سال پیش۱ دیدگاه افراخان دو سه روز دیگه به اصرار نعنا و حاج اقا موندیم.. اما حالا گلاب بود که میلش به رفتن بود تو این دو سه روز نتونسته بودم از…
رمان خان پارت 305 سال پیشبدون دیدگاه گلناز امیر اومد و سر میز نشست و به فائزه اشاره کرد که بره.. من اخمام از دیشب و حرفایی که تو بیمارستان بهم زده بود تو هم بود…
رمان پناهم باش پارت 345 سال پیش۱ دیدگاه #رویسا نورا می اومد و می رفت ومنو روز به روز واضح تر و روشن تر میکرد. تمام حواسم به این بود که از بین حرفاش چیزی رو متوجه…
رمان خان پارت 295 سال پیش۱ دیدگاه گلناز امیر انگار متوجه لرزش دست و پام شده باشه نگاهی بهم انداخت و با ترس گفت امیر: گلناز خوبی؟میخوای برگردیم؟ چیشده؟ گلناز: وا.. هیچی.. باد به تنم…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 145 سال پیش۴ دیدگاه بهشون سلام دادم و رفتم عقب نشستم . کامران و پونه جلو بودن . _چی شده هلما؟ عصبی چرا؟ _هیچی بابا این دوس دختر راد حرصمو درآورده . برگشته…
رمان خان پارت 285 سال پیش۱ دیدگاه گلناز چشمامو که باز کردم به جای امیر خانوم روی صندلی کنار تختم نشسته بود تا دید چشمامو باز کردم بلند شد پیشونیمو بوسید و گفت الهیی فدات بشم…
رمان دختر حاج آقا پارت 485 سال پیش۲۲ دیدگاه به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه، لینک های این مطلب حذف شدند
رمان خان پارت 275 سال پیشبدون دیدگاهافراخان رفتم جلوی در دسته ی ساکشو گرفتم داد زدم ارسلان: واقعا اینو میخوای؟ میخوای طلاقت بدم؟به خاطر بابات میخوای منو ول کنی؟ گلاب: نه خیر من اینو نمیخوام تو…
رمان خان پارت 265 سال پیش۲ دیدگاه گلناز امیر رفت لباسشو عوض کرد و اومد تمام این مدت استرس داشتم که با اومدن امیر حتما سوال ها در مورد من بیشتر میشه خصوصاً سروین که همش…
رمان دختر حاج آقا پارت 475 سال پیش۱۳ دیدگاه به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه، لینک های این مطلب حذف شدند
رمان خان پارت 255 سال پیش۲ دیدگاهافراخان مکثی کردم و گفتم ارسلان: ببین گلاب من هر کاری هم کنم دیگه نمیتونم با بابات چشم تو چشم بشم.. نعنا و پدرت باید از اینجا برن.. شیراز اونقدرا…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 135 سال پیش۲ دیدگاه سریع از دانشگاه زدم بیرون و رفتم اونور خیابون سمت بچه ها . پونه و کامران و سحر اونجا بودن . شاهین و فرناز چون مسیرشون دور بود زودتر…
رمان خان پارت 245 سال پیشبدون دیدگاهافراخان صبح از پایین صبحونه گرفتم و اوردم بالا گلاب بیدار شده بود خیلی تو هم بود مثل اینکه تازه متوجه عمق ماجرا شده بود بهم یه نگاه معنی دار…