رمان آناشید پارت 2011 ساعت پیش۱ دیدگاهآ قدمی عقب گذاشت و گفت: – بهتره من برم حاج آقا، میترسم مادرتون متوجه بشن توی اتاقتون بودم و… سر به زیر انداخت و بدون…
رمان آناشید پارت 193 روز پیش آناشید وا رفته و خجالت زده محکم لب زیرینش را میان دندانهایش گرفت. حاملگی حساسترش کردهبود، دلنازکتر شدهبود و کسی را نداشت که نازش را بخرد…
رمان آناشید پارت 186 روز پیش۳ دیدگاه آناشید به فخرالملوک کمک کرده بود که حمام کند. موهایش را خشک کرده و داشت لباسهایش را تنش میکرد. بوی شامپو حالش را بد کرده بود و…
رمان آناشید پارت 171 هفته پیش۲ دیدگاه در دلش ذکر میگفت تا غوغای درونیاش آرام شود. اما با هر یک کلمه که از دهان دکتر میشنید، حالش ویرانتر میشد. گفتهبود سطح هوشیاری پدرش…
رمان آناشید پارت 161 هفته پیش۱ دیدگاه کاری در آشپزخانه نبود. غذا آماده بود، ظرفهای کثیف در ماشین ظرفشویی چیده شدهبود و همهجای آشپزخانه از تمیزی برق میزد. بوی غذا زیر بینیاش زد و…
رمان آناشید پارت152 هفته پیش ساک آناشید را برداشت و با دست اشاره کرد که سمت خانه بروند. در کوچک را با کلیدش باز کرد و به محض باز شدن در،…
رمان آناشید پارت ۱۴2 هفته پیش۳ دیدگاه مشخص بود دچار افت فشار شده باید پاهایش را بالا نگه میداشت. چادر پیچیده شده دور تن آناشید دست و پا گیر بود. محرمش بود اما خجالت میکشید.…
رمان آناشید پارت ۱۳2 هفته پیش۳ دیدگاهآ مادرش نصفه شب به خواب رفتهبود اما او نتوانسته بود پلک بر هم بگذارد. صبح از شدت ضعف و گرسنگی بر خلاف میلش به شیرینی، سراغ جعبهای که…
رمان اناشید پارت ۱۳3 هفته پیش۲ دیدگاه کمی دستپاچه شد اما سعی کرد چیزی بروز ندهد و گفت: – گناه داره بندهی خدا، مثل اینکه مشکل کمر داره و… مادرش حرفش را…
رمان آناشید پارت ۱۲3 هفته پیشبدون دیدگاه آناشید سرش را تکان داد و دستهای یخ زدهاش را در هم قلاب کرد و پچپچوار گفت: – چ…چشم. امیرحافظ نفس عمیق دیگری کشید.…
رمان آناشید پارت۱۱4 هفته پیشبدون دیدگاه آنــــــاشــــــید. مریم عباسقلی: #part36 آنــــــاشــ❤🔥ــــــید سولماز خانم دو دل بود. نمیدانست باید چه کار کند؟ البته چندان هم قدرت تصمیم گیری نداشت. یک جگر گوشهاش…
رمان آناشید پارت 104 هفته پیش۱ دیدگاه آ آنــــــاشــ❤🔥ــــــید حاج امیرحافظ نگاهش نکرد و نگاه آناشید هم برای لحظهای ماتِ جعبهی بزرگ شیرینی و سبد گل نسبتاً بزرگ آراسته شده با…
رمان آناشید پارت 84 هفته پیشبدون دیدگاه سفره را مقابل مادرش پهن کرد و ظرف املت را روی آن گذاشت. دست سولماز، مادرش، که سمت نان رفت فهمید گرسنه بوده. آرام و بیحال لقمهای…
رمان آناشید پارت 71 ماه پیش۲ دیدگاه آنــــــاشــ❤🔥ــــــید آویز ساعتی که افشین برای تولدش هدیه خریده بود را فروخت و با پولش، مادرش را یک جلسه پیش روانپزشک برد و هزینهی داروهایش را…
رمان آناشید پارت 61 ماه پیش۱ دیدگاه امیدی به دریافت کردن پاسخ از شیما نداشت. تمام این هفت ماه را جواب درست و حسابی نگرفته بود، حالا هم قرار نبود معجزه شود. سری به…