رمان خیالت پارت ۸3 ساعت پیشبدون دیدگاه -به دُردونت لقمهی حلال دادم و حرومی از آب درومد! تن ظریف پیرزن لرزی گرفت و عصبی عصای دستش را بر زمین کوبید. لبهای بهمفشردهاش…
رمان خیالت پارت ۷2 روز پیش۲ دیدگاه ساچلی⭐️ پلکهایم سنگین باز شدند، خیره به سقف ناآشنای بالا سرم. یک گچبری پیچدر پیچ قدیمی و یک لوستر کریستالی، درست وسطش. پر زرق…
رمان خیالت پارت ۶6 روز پیش دختر “عوضی”ای حوالهاش کرد و به سرفه افتاد. همین یک کلمه، حکم قصاصش شد… -الماس عمارتتو گذاشتی رفتی شبیخون زدی به کاهدونِ همسایه! پیرمرد غرید،…
رمان خیالت پارت ۵6 روز پیش۲ دیدگاه بیتا قدمی عقبنشینی کرد و آیدا قدمی جلو برداشت. سر کج کرد و لبهای سرخش کودکانه جمع شدند، -میومدی تنها نباشم مگه نه ساچلی؟ دنبال…