رمان شوم زاد پارت۸4 ماه پیش۱ دیدگاهشوم زاد پارت۸: پای قلعه می ایستد و منتظر آمدنش میشود! دست درون موهای اسبش میبرد ای کاش شانه اش پیشش بود تا مرتبشان میکرد چند دقیقه نوازششان میکند برمیگردد…
رمان شوم زاد پارت ۷4 ماه پیش۱ دیدگاهشوم زاد پارت ۷: قدم هایش را تند تند بر میدارد و با سرعت زمین خاکی قلعه را طی میکند نزدیک اصطبل که میرسد روبه سربازی که کنار اصطبل بود…
رمان شوم زاد * اطلاعیه*4 ماه پیش۴ دیدگاهسلام عزیزان امیدوارم که حال دلتون خوب باشه من نویسنده ی رمان شوم زاد فاطیما احمدی فرد هستم! رمان من که تازه پارت گذاریش شروع شده بود چند روزه که…
رمان شوم زاد پارت۶4 ماه پیش۲ دیدگاهشوم زاد پارت۶ : دخترک زیادی به چشمش آمده بود… حرفش را رک زده بود و این برایش جالب بود… میخندد؛بلند و طولانی… …
رمان شوم زاد پارت ۵4 ماه پیش۲ دیدگاهشوم زاد پارت ۵: ساعت از نیمه شب گذشته بود!… همه در اتاق هایشان در خواب بودند و نگهبانان به نوبت بر روی قلعه کشیک میدادند… …
رمان شوم زاد پارت ۴4 ماه پیش۶ دیدگاهشوم زاد پارت ۴: –هی سالار اونجا رو نگاه کن! دارن چیکار میکنن ؟ –دارن شکار میکنن! دخترک میخواهد سرش را بالاتر بیاورد تا بهتر ببیندکه برادرش سریع کف دستش…
رمان شوم زاد پارت ۳5 ماه پیش۱۵ دیدگاهرمان شوم زاد پارت ۳: دستی روی شانهاش مینشیند و از فکر و خیالهای پوچ همیشگی رهایش میکند… به عقب برمیگردد ، مراد بود… رفیق گرمابه و گلستانش… کم از…
رمان شوم زاد پارت ۲5 ماه پیشبدون دیدگاهشوم زاد پارت۲: حال دخترک باید چه میکرد؟ وقتی خان خود به شخصه آمده بود دیگر نه جای حرفی برای گفتن بود و نه جای فکر کردن به کینه ی…
رمان شوم زاد پارت ۱5 ماه پیش۱ دیدگاهسلام عزیزان😍 امیدوارم که حالتون خوب باشه🥰 اول از همه باید بگم که این رمان برگرفته از یه داستان واقعی هست که به شکل های متفاوتی از گذشته تا به…