رمان ماتیک پارت 220

بدون دیدگاه
    همه چیز خوب بود اما رنگ و بویی غریبانه داشت! لادن شب آخر روی ماسه ها دراز کشیده و خیره به ستاره ها پرسیده بود _ تو هم…

رمان ماتیک پارت 219

۱ دیدگاه
    _ هنوز فصلش نرسیده ، بعد از کنکورت که اومدیم می‌خرم لادن با ولع به شاخه‌ی بالا اشاره زد _ نمیخواد بخری باید بچینی! ساواش سرش را بلند…

رمان ماتیک پارت 218

۱ دیدگاه
    با نیم‌خیز شدنِ دخترک مچ دستش را چنگ زد _ کجا؟ لادن موهایش را پشت گوشش فرستاد هنوز هم عادت نکرده بود به اینطور برهنه بودن در آغوش…

رمان ماتیک پارت 217

بدون دیدگاه
    _ تازه عروس دومادم محسوب می‌شیم   دخترک تلخ پوزخند زد   _ آره خیلی!   ساواش بحث را تغییر داد و هم زمان دستش را دور کمر…

رمان ماتیک پارت 216

بدون دیدگاه
      _ مودب باش!   لادن محکم به بازویش کوبید   _ دفعه آخرت بود کنار من لاس میزدی!   _ من لاس بزنم؟‌ با زن شوهر دار؟…

رمان ماتیک پارت 215

۲ دیدگاه
  ترگل گاز کوچکی به گوشت زد شبیه به بچه‌هایی که تازه غذا خوردن را شروع کرده‌اند   _ وای چقدر خوشمزست   لادن دست به سینه نگاهش کرد  …

رمان ماتیک پارت 214

بدون دیدگاه
      لادن سعی کرد سوتی ندهد   _ تو ساحل پاشون پیچ خورد!   ساواش با جدیت سری تکان داد و سمت آشپزخانه رفت   لادن نمایشی لبخند…

رمان ماتیک پارت 213

۲ دیدگاه
      لادن روی زانوهایش نیم خیز شد   با چشمان گشاد شده هر دو دستش را محکم به دهانش فشرد تا فریاد نکشد   باورش نمی‌شد چه می‌شنود!…

رمان ماتیک پارت 212

۳ دیدگاه
  قبل از خروج از در آخرین طعنه را هم زد!   _ نترس ، نزدیک آب نمی‌شم دستوراتت اجرا میشه آقای ناپدری!   ساواش پوف کشید   دخترک بی…

رمان ماتیک پارت 211

بدون دیدگاه
    لیوان را دستش داد و پیراهنش را از تن بیرون کشید   _ تقصیر منه میخوام از گرسنگی نمیری   لادن بینی‌اش را به لیوان چسباند و بعد…

رمان ماتیک پارت 210

۱ دیدگاه
        اتومبیل که مقابل ویلا توقف کرد ، ساواش پوف کشید   _ دریا طوفانیه ، نزدیک آب نرو   دخترک کوله‌اش را چنگ زد و همانطور…

رمان ماتیک پارت 209

۲ دیدگاه
    صبحانه نخورد بود   برخلاف ساواش که برای خودش سه تخم مرغ شکست و همراه ژامبون خورد   زانوهایش را در آغوش گرفته و تا جایی که می‌توانست…

رمان ماتیک پارت 208

۳ دیدگاه
    از خواب که پرید هم زمان با باز شدن چشمانش لب زد   _ وای خوابم برد   صدای ساواش جدی بود   _ بخواب ، دیشب به…

رمان ماتیک پارت 207

۳ دیدگاه
  #part820 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک صبح با صدای زنگ موبایلش ، قبل از زنگ ساعت بیدار شد نگاهی به لادن انداخت که کتاب به دست خوابش برده بود و سری به تاسف…

رمان ماتیک پارت 206

۲ دیدگاه
  #part817 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک   لقمه‌اش را فرو داد و همانطور که پارچ آب را برمی‌داشت سعی کرد در مقابلِ حرافی های لادن چیزی بگوید!   _ میدونستی من عاشق دختربچه‌هام؟…