رمان خان پارت 34

۱۴ دیدگاه
  گلناز به سر و تنم نگاهی انداختم لباسم پاره پاره و چند جای تنم خراش خونی بود هرچی تو جمعیت چشم چشم کردم هیچ چهره ی آشنایی ندیدم انگار…

رمان خان پارت 33

۵ دیدگاه
  افراخان گلناز بیشتر و بیشتر تقلا میکرد با دهن بسته داد میزد و تکون تکون میخورد سروین اومد به سمت در با صدای اروم گفت سروین: کارو تموم کن..…

رمان خان پارت 32

۴ دیدگاه
  گلناز با عصبانیت رفتم تو اتاق و درو به هم کوبیدم زهرا با ترس نگاهم میکرد جرات نکرد چیزی بپرسه زیر لب غرغر میکردم مرتیکه هیز عوضی.. پدر سوخته……

رمان خان پارت 31

۱ دیدگاه
  افراخان دو سه روز دیگه به اصرار نعنا و حاج اقا موندیم.. اما حالا گلاب بود که میلش به رفتن بود تو این دو سه روز نتونسته بودم از…

رمان خان پارت 30

بدون دیدگاه
  گلناز امیر اومد و سر میز نشست و به فائزه اشاره کرد که بره.. من اخمام از دیشب و حرفایی که تو بیمارستان بهم زده بود تو هم بود…

رمان خان پارت 29

۱ دیدگاه
    گلناز امیر انگار متوجه لرزش دست و پام شده باشه نگاهی بهم انداخت و با ترس گفت امیر: گلناز خوبی؟میخوای برگردیم؟ چیشده؟ گلناز: وا.. هیچی.. باد به تنم…

رمان خان پارت 28

۱ دیدگاه
  گلناز چشمامو که باز کردم به جای امیر خانوم روی صندلی کنار تختم نشسته بود تا دید چشمامو باز کردم بلند شد پیشونیمو بوسید و گفت الهیی فدات بشم…

رمان خان پارت 27

بدون دیدگاه
افراخان رفتم جلوی در دسته ی ساکشو گرفتم داد زدم ارسلان: واقعا اینو میخوای؟ میخوای طلاقت بدم؟به خاطر بابات میخوای منو ول کنی؟ گلاب: نه خیر من اینو نمیخوام تو…

رمان خان پارت 26

۲ دیدگاه
  گلناز امیر رفت لباسشو عوض کرد و اومد تمام این مدت استرس داشتم که با اومدن امیر حتما سوال ها در مورد من بیشتر میشه خصوصاً سروین که همش…

رمان خان پارت 25

۲ دیدگاه
افراخان مکثی کردم و گفتم ارسلان: ببین گلاب من هر کاری هم کنم دیگه نمیتونم با بابات چشم تو چشم بشم.. نعنا و پدرت باید از اینجا برن.. شیراز اونقدرا…

رمان خان پارت 24

بدون دیدگاه
افراخان صبح از پایین صبحونه گرفتم و اوردم بالا گلاب بیدار شده بود خیلی تو هم بود مثل اینکه تازه متوجه عمق ماجرا شده بود بهم یه نگاه معنی دار…

رمان خان پارت 23

بدون دیدگاه
  افراخان با گلاب خریدامونو کردیم کم کم رومون به هم باز شد و صمیمی تر شدیم دو سه بار رفتیم و از پارچه ی ابریشم و ساتن و حلقه…

رمان خان پارت 22

بدون دیدگاه
  گلناز تو بیمارستان با لباس عروس نشسته بودم .. امیر نشسته بود و دستش گرفته بود رو سرش دستش خونی بود…  پرستار باهاش حرف میزد بهش گفت دکتر داخل…

رمان خان پارت 21

بدون دیدگاه
  افراخان مسیرو تا سر جاده ی روستا من بودم و یه بچه تو بغل و سکوت بین من و راننده.. سر جاده پیاده شدم نمیخواستم برم تو روستا میخواستم…

رمان خان پارت 20

۴ دیدگاه
  گلناز صبح مادر امیر خیلی خوب باهام برخورد کردم ازم دعوت کرد باهاش صبحونه بخورم در طول صبحونه هم چیزی نگفت.. فقط قربون صدقه ی تمنا رفت یه دفعه…