رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 153

۴ دیدگاه
    چون سکوت کردم پوزخند زد و پرسید:     -چرا ساکت شدی….خجالت نکش…جواب بده.     جوابی نداشتم که بهش بگم. من تو روش شرمنده بودم و حتی…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 152

۲ دیدگاه
    *یک هفته بعد*     هر طرف که میرفتم صحبت در مورد جشن عقد یاسین و مائده بود. تو سالن همه دور مائده جمع شده بودن و لباس…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 151

بدون دیدگاه
    تو عمارت جنب و جوشی به راه بود که میتونستم حدس بزنم دلیلش چیه. تمام آدمای اینجا در تب و تاب مراسم نامزدی یاسین و مائده بودن! دستهامو…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 148

بدون دیدگاه
    رو تخت دراز بودم و زل زده بودم به سقف. احساس میکردم حالا افسرده ترین و تنها ترین و بی کس ترین آدم توی این عمارت درندشتم! دلم…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 147

۱ دیدگاه
    بهش خیره بودم که خیلی آروم و محزون گفت:     -اون خیلی غمگین…یه جورایی تو شوکه…واقعا چرا سوفیا ؟     شاید سخت تر از خود یاسین…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 146

۱ دیدگاه
  مهم نبود.هیچ چیز دیگه برای من مهم نبود.هیچ چیز . خیلی آروم گفتم: -مهم نیست…گذشته ها گذشته!من دیگه به بهش فکر نمیکنم! نفس عمیقی کشید و با حالتی که…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 145

بدون دیدگاه
  بعداز مدتها برای اولینبار با بهراد همقدم شده بودم. با بهرادی که خیلی ناجور ازش جدا شده بودم اونم بخاطر دروغهای احساسی ای که بهم گفته بود. از دانشگاه…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 144

بدون دیدگاه
    بی مقدمه و با بی پاسخ گذاشتن سوالش گفتم:     -من باید برم…خداحافظ یاسین!     بلند شد و دنبالم اومد.اینجا به اینکه دختر و پسری خلوت…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 143

۱ دیدگاه
  ازش رو برگردوندم و جواب دادم: -منظورم مشخصه! دیگه نمیخوام ببینمت! اینبار وقتی جمله و جوابم رو شنید سکوت نکرد. دستم رو گرفت و یه کوچولو با خشم کشیدم…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 142

بدون دیدگاه
  سر کلاس حواسم به درس نبود.حواسم به هیچی نبود. به هیچی! خودکارو گرفته بودم توی دستم و بی توجه به حرفهای استاد خیره به تابلوی پر از شکل و…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 141

۱ دیدگاه
    اول صدای برخورد انگشتهاش به در رو شنیدم و بعدهم صدای خودش رو که سردرگم و پریشون سعی داشت بیاد داخل و احتمالا دلیل تغییر رفتارمو بفهمه:  …
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 140

بدون دیدگاه
    روی سکو ایستادم و دستهامو دور خودم حلقه کردم و خیره شدم به اونا که باربیکیو راه انداخته بودن و دور هم میگفتن و می خندیدن..حتی یاسین هم…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 139

بدون دیدگاه
    سری به رضایت تکون داد و گفت:     -خوبه! خوبه که میدونی چرا اینجایی!     انگشتهام کمی لرزش داشتن.نمیدونستم قراره چی بشنوم اما هرچی که بود…