(آریا) پوف کلافه ای کشیدم… آیدین روی صندلی دفتر، رو به روم خوابش برده بود،ساعت ۲:۳۰بعد از ظهر بود.به نظرم الان دیگه همه ی کارمندارفته بودن؛آید ین رو صدا کردم،…
نگهبان که مردی پیر با موهای سفید بود و روی اتیکت لباسش نوشته بود*صادقی*با خوشرویی جوابم روداد:سلام دخترم روز شما هم بخیر،طبقه سوم. بالبخند خداحافظی کردم و به سمت آسانسور…