رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۳

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون آراز دل تو دلم نبود خواهرم جلوی چشمام رو دستام داشت پر پر میشد صدای قلبشو نمیشنیدم داد میزدم، کمک میخواستم …آرمین و مهرشاد اومدن و ساحلو…

رمان عشق موازی پارت 22

۵ دیدگاه
آهسته وارد طبقه ی پایین شدم … ساعت ۸ صبح بود و منم تازه از خواب بیدار شدم … . ایلیاد که رفته بود پیش افرادش و حالا فقط من…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۱۱

۱ دیدگاه
توی فرودگاه نشسته بودم و منتظر بودم پرواز قطر رو اعلام کنن، دیبا دوهفته هی اصرار می کرد که بیا اینجا ببینمت و من هم گفتم با یک تیر دونشون…

رمان عشق موازی پارت 21

۳ دیدگاه
&& آلیس && نفس عمیقی کشیدم ، عاشق هوای بارونی بودم … به نیمرخ ایلیادی که توی فکر بود خیره شدم … لبخندی زدم ، چی بهتر از این؟! ……

پاییزه خزون پارت ۲

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون صدای شکستن قفل اومدش فک کنم قفلو شکونده بودند نمیدونم  قفل شده بودم، مغزم فرمان نمیداد که چیکار کنم فقط به یه نقطه خیره بودم صدای یاخدای…

رمان عشق موازی پارت 20

بدون دیدگاه
+ بیا اینجا برنارد … دستامو باز کردم که بدو بدو به سمتم اومد و پرید توی بغلم … خنده ی کوتاه و خوشحالی کردم ‌… داشتم نوازشش میکردم که…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۱۰

۴ دیدگاه
سه هفته بعد… (آیدین) کلافه توی اتاق آریا از ا ین ور به اون ور می رفتم…نمی دونستم چجوری ولی توی این سه هفته خیلی اتفاقا افتاد.هفته ی اول لیوان…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 190

۵۶ دیدگاه
    زل زد تو چشمهام و پرسید:     – میتونم قبل رفتن بغلت کنم!؟     بازم موندم که چی جواب بدم.گویا امشب کلا شب سوالهای سخت بود!…

رمان عشق موازی پارت 19

بدون دیدگاه
* * * * دستمو توی آب سرد رودخونه فرو بردم … چشمامو بستم و به صدای آرامش بخشِ رودخونه گوش دادم … صدای جیک جیک پرنده ها و رودخونه…
رمان پاییزه خزون

رمان پاییزه خزون پارت ۱

۱ دیدگاه
    پاییزه خزون #پارت ۱ چقد حال هوام پاییزیه ،چشمام بارونیه قلبم طوفانیه ، خیلی از چیزارو دارم ولی هیچی ندارم، هوای دلم باد و خروش زیادی داره دریغ…

رمان عشق موازی پارت 18

بدون دیدگاه
_ ایلیاد خیلی مواظب باش ، نیفته از دستت … . خنده ی کوتاهی کردم و جوجه رو به زحمت گذاشتم توی لونش … نگاهی به داخل لونشون انداختم ……

رمان عشق موازی پارت 16

۶ دیدگاه
&& آلیس && نفس عمیقی کشیدم و به نقطه ی نامعلومی خیره شدم … رفتارای ایلیاد خیلی عجیب شده … همش با کاراش ذهنمو ، قلبمو درگیر خودش میکنه ……
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۹

بدون دیدگاه
(آریا) پوف کلافه ای کشیدم… آیدین روی صندلی دفتر، رو به روم خوابش برده بود،ساعت ۲:۳۰بعد از ظهر بود.به نظرم الان دیگه همه ی کارمندارفته بودن؛آید ین رو صدا کردم،…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۸

۱ دیدگاه
از صبح با آیدین درگیر قراردادی که با شرکت صنعت سازه بسته بودیم شده بودم و وقت نکرده بودم به شرکت بابا سر بزنم… گوشیم روی میز ویبره رفت و…