رمان مال من باش پارت 27

۶ دیدگاه
&& سارا && همینطور عصبی داشتم به کیسه بوکس ضربه میزدم که صدای ایلیاد رو شنیدم : _ اوه اوه ! چه عصبی … . نفس عمیقی کشیدم و دست…

رمان مال من باش پارت 26

۹ دیدگاه
&& سارا && ناراحت و غمگین بهش خیره شده بودم … همین چند دیقه پیش دکتر رفت ! اما خیلی توصیه کرد که بیشتر مواظب خودش باشه … ! زبونی…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 175

۱۱ دیدگاه
      بهمدیگه خیره بدون اینکه حرفی بزنن. حتی من و یاسر هم ساکت بودیم. دست به سینه تکیه ام رو داده بودم به دیوار و حین تماشا کردنشون…

رمان مال من باش پارت24

۲ دیدگاه
با نفس نفس خم شدم و دستامو گذاشتم روی زانوهام … دیگه توان نداشتم ! همینطور داشتم تند تند نفس می کشیدم که ایلیاد نزدیکم شد و حرصی گفت :…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 174

۴ دیدگاه
    از حرف مامان که سفره ی دل باز کرده بود چنددقیقه هم نگذشت که صدای زنگ تو خونه پیچید. انتظار اومدن هیچکس رو نداشتم برای همین کاملا مطمئن…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 173

۶ دیدگاه
      تیکه ام رو از عقب برداشتم و آهسته گفتم:   -نه..نمیتونم مامان….     واقعا نمیتونستم.شدنی نبود. من الان از خانواده جدا افتاده بودم. سوفیا ازدواجش با…

رمان مال من باش پارت 23

۶ دیدگاه
_ دوست نداری؟! با شنیدن صدای ایلیاد از توی فکر در اومدم و نگاهمو بهش دوختم … سر میز ناهار بودیم ، ساعت هم که دو بعد از ظهره ……

رمان مال من باش پارت 22

۸ دیدگاه
به سراسر سالن نگاهی انداختم … خیلی اینجا عجییب بود! عجیب و ترسناک … ! همینطور مضطرب مشغول بررسی سالن بودم که صدای عصبی ایلیاد رو شنیدم :   _…

رمان مال من باش پارت 19

۲ دیدگاه
هنوز چند قدم بیشتر از عمارت لعنتیش فاصله نگرفته بودم که صداش به گوشم رسید :   _ وایسا ، سارا …   سرعت قدمامو بیشتر کردم تا بهم نرسه…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت32

۲ دیدگاه
سر میز صبحانه همه بودن فکر میکردم دیشب خالینا رفتن اما اونا هم بودن سلام آرومی گفتم و با عامر کنار هم نشستیم مریم جون که با ورود ما بلند…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 172

۱۱ دیدگاه
      *یاسین*     گوشی موبایلم توی دستم بود و عکسهای سوفیا رو نگاه میکردم. گاهی، وقتی دلم براش تنگ میشد هیچ چاره ای جز تماشای این عکسها…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 171

۴ دیدگاه
      اون داشت از یاسین حرف میزد.یاسینی که داغ نداشتن و نرسیدن بهش رو دلم‌مونده بود. یاسینی که بخاطرش مدام احساس میکردم یه کمبود بزرگ تو زندگیم دارم.…