رمان مال من باش پارت ۷3 سال پیش۱۰ دیدگاه&& ایلیاد && مشتمو محکم روی میز کوبوندم و با عصبانیت روبه هرمان لب زدم : + ای دست و پا چلفتیِ ابله… از اولم نباید روت حساب وا میکردم…
رمان مال من باش پارت ۶3 سال پیش۹ دیدگاهنگاهی به روبه روم انداختم … …هتل ریتز … من قراره یه مدت توی این هتل بمونم و بعد اگه افرادِ بابا ، تونستن خونه ای واسم گیر بیارن ،…
رمان پسرخاله پارت 1553 سال پیش۷ دیدگاه *یاسین* اون رفته بود و من سعی داشتم ذهنم رو از این رفتن منحرف کنم. باید به درو دیوار گل و گیاه و هرچیزی فکر میکردم جز…
رمان مال من باش پارت ۵3 سال پیش۷ دیدگاهچند سال بعد … روی مبل نشستم و به مامان بزرگ خیره شدم… نمیدونم چی کارم داره که ازم خواسته بیام اتاقش… شونه ای بالا انداختم ، که شروع کرد…
رمان پسرخاله پارت 1543 سال پیش۲ دیدگاه وسایلم رو برداشتم و قدم زنان اون هم درحالی که حس میکردم یه تیکه از قلبم رو قراره اینجا جا بزارم، تا جلوی در پیش رفتم. این اتاق…
رمان مال من باش پارت ۴3 سال پیش۲ دیدگاه&&افشین&& نفس عمیقی کشیدم و بعد کمی مکث چند تقه به در اتاق عمو سیروس کوبیدم … ، با گرفتن اجازه وارد اتاق شدم ، عمو تو بالکن ایستاده بود…
رمان مال من باش پارت ۳3 سال پیش۲ دیدگاه&&سیروس&& من سیروسم … کسی که یه قاچاقچیه بزرگه … کسی که کارش زورگوییه و مثل پادشاه ها زندگی میکنه … وقتی خیییلی کوچیک بودم .. اومممم ، تقریبا ۴…
رمان مال من باش پارت دو3 سال پیش۴ دیدگاهنیم نگاهی به افشین انداختم که با اخم ریزی خیره ی حرکاتم بود … نفسم رو با فشار فرستادم بیرون و بلند شدم … خواستم به طرف اتاقم برم که…
رمان پسرخاله پارت 1533 سال پیش۴ دیدگاه چون سکوت کردم پوزخند زد و پرسید: -چرا ساکت شدی….خجالت نکش…جواب بده. جوابی نداشتم که بهش بگم. من تو روش شرمنده بودم و حتی…
رمان پسرخاله پارت 1523 سال پیش۲ دیدگاه *یک هفته بعد* هر طرف که میرفتم صحبت در مورد جشن عقد یاسین و مائده بود. تو سالن همه دور مائده جمع شده بودن و لباس…
رمان پسرخاله پارت 1513 سال پیشبدون دیدگاه تو عمارت جنب و جوشی به راه بود که میتونستم حدس بزنم دلیلش چیه. تمام آدمای اینجا در تب و تاب مراسم نامزدی یاسین و مائده بودن! دستهامو…
رمان پسرخاله پارت 1503 سال پیشبدون دیدگاه پارت پسرخاله در کانالمون قرار گرفت https://t.me/romanman_ir/22622
رمان پسرخاله پارت 1493 سال پیش۹ دیدگاه پارت پسرخاله در کانالمون قرار گرفت https://t.me/romanman_ir/22579
رمان پسرخاله پارت 1483 سال پیشبدون دیدگاه رو تخت دراز بودم و زل زده بودم به سقف. احساس میکردم حالا افسرده ترین و تنها ترین و بی کس ترین آدم توی این عمارت درندشتم! دلم…