#خانوم_معلم #پارت_۴۰۲ #فصل_۳           حالا که با سند و مدرک وجودش ثابت شده بود حس خوبی توی قلبم موج میزد. من داشتم مادر میشد. یه…

  خانوم معلم:   #پارت_۳۹۸ #فصل_۳       حرف طلا یعنی اینکه حق دخالت یا برخورد بدی نداری،یعنی هرمز خان حواسش به همه چیز هست. جوری به دادم رسیده…

خانوم معلم:   #پارت_۳۹۳ #فصل_۳         مینا دندون قروچه ای کرد و وحشیانه بهم خیره شده،شبیه یه دوئل به نظر میرسید . هر دو برای کشتن رقیب…

خانوم معلم: #پارت_۳۸۹ #فصل_۳       تنم با هر لمس سست تر میشد و مثل یه خمیر بازی زیر دستش شکل میگرفتم. دیگه به ژیلا و عروسی فکر نمیکردم،فقط…

خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۸۵ #فصل_۳     آخر هفته هم گذشت و از هرمز خان خبری نبود که نبود. هنوز از خونه پدر ژیلا برنگشته و خونه بدون اون مرد…

  خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۶۳ #فصل_۳     هیچ کس نمیدونست اون لحظه چه زجری می‌کشیدم که جلوی چشمای اون ۲ مرد قوی به نظر برسم. حتی نمیتونستن تصور کنن…

  خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۵۹ #فصل_۳         تنم لرزید،چقدر زشت و بی پرده مقابل همسرش حرف می‌زد. هیچ عفت کلامی نداشت.   نفس پر دردی  کشیدم .…

  خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۵۵ #فصل_۳       ابروهام با تعجب بالا پرید،این اعتراف رو باید پای چی میذاشتم؟ نرم شدن یهوییش رو چی؟ آدمی به سرسختی اون مرد…

    #پارت_۳۴۹ #فصل_۳         دلشوره هام رو پشت روبنده پنهون کردم،اون مرد نباید از چیزی با خبر میشد. هنوز تنم از کتکاش درد میکرد و کبود…

    #خانوم_معلم #پارت_۳۴۲ #فصل_۳         اسمش رو چی میتونستم بذارم،اعتراف یا مستی؟ اون همه تنفر چطور از وجودش رفت و جاش رو به عشق داد،اونم مردی…

    #پارت_۳۲۷ #فصل_۳       نیشخند تمسخر آمیزی زدم و در حالیکه شونه بالا مینداختم با سرکشی گفتم: -من کاری نکردم که…وقتی اومدم داشت لباس می‌پوشید شما فقط…

  #پارت_۳۳۱ #فصل_۳       درسته که خونبس بودم. حق هیچ دخالتی تو کاراش رو نداشتم. حتی بهش حق میدادم با ژیلا باشه چون اون زن قبل از من…

    #خانوم_معلم #پارت_۳۲۵ #فصل_۳           سبد سبزیجاتی رو که تازه آورده بودن رو روی میز گذاشتم و گفتم: -خب عملش کنن مگه چی میشه؟  …

  خ #پارت_۳۱۹ #فصل_۲             اندام زنونه م برای  هیولای توی شلوارش شوهرم که روی بدنم نبض میزد بی تابی میکرد اما  سر و صدایی…

  خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۱۴ #فصل_۲         هرمز خان که اصلا توقعش رو نداشت نعره ای کشید و دستش به طرف لای پاهاش رفت. از درد مثل…