_:خداحافظ! گوشی رو قطع کردم و اشکامو پاک کردم. لبخندی زدم و گفتم:حتی اونا هم دوست دارن! با صدای در سرمو برگردونم مهران دم در اتاق ایستاده بود نگاهی به…
_:باشه!پس فعلا خدافظ! گوشی رو قطع کرد و به من نگاه کرد ابروهامو دادم بالا و گفتم:کی بود؟ همون طور که پوست لبشو با دندونش میکند گفت:دوستم! من:دوستت؟ سرشو به…
من:من اصلا حوصله درس خوندن ندارم! جدی شد و گفت:یعنی چی که ندارم؟ از فردا کتاباتو میخرم!بعد از امتحانات بلا فاصله باید درسای دبیرستانو شروع کنی فهمیدی؟! من:حالا چه فرقی…
بازم اون دختره پر رو خودشو نشون داد وقتی اینجوری حرف میزد حس میکردم داره تحقیرم میکنه!گفتم:لازم نیست منو درباره زندگیم نصیحت کنی من 30 سالمه عقلم بیشتر از یه…
آوا سرشو تکون داد و گفت:منم همین طور! بعد رو کرد به منو گفت:میشه چمدونمو بدی؟میخوام برم بالا!دکمه صندوق عقبو زدم باز شد گفتم:برو بردار! رفت عقب ماشین! علی سری…
من:خب میفهمن یکی اون بالاس! خندید و گفت:چطوری میفهمن؟ من:غذام مونده بود رو زمین!تازه چطور یه خونه چیده شده مشکوک نیست؟! لبخندی به من زد و گفت:لباسات همه اینجان مگه…
دستامو گذاشتم رو گونه هامو گفتم:واقعا میخوای اینجا رو بدی به من؟ مهران سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت:اجارش میشه ماهی دویست تومن که از حقوقت کم میکنم!…
آوا بالبخند همراهیش کردم تا از اتاق بیرون رفت یه نگاه به پیر زنی که داشت با اخم منو برانداز میکرد کردمو و با مهربونی گفتم:مادرجون دکتر ادم بهش محرمه!سخت…