رمان شاهرگ پارت 49 4.6 (14)2 روز پیش۱ دیدگاه -اصلا خودش هیچی…خودش به جهنم. بخت این بچه سیاهه. رضای خداست حکما که این دختر تو اوج جوونی بیوه شه مام راضیایم به رضای خدا. شکر! اما مردم چی…
رمان شاهرگ پارت 48 4.8 (5)5 روز پیش۱ دیدگاه -نمیرم! نمیارم…تا این بیچارهی از همه جا بیخبر از این خونه نره بیرون هیچ جا نمیرم … معین روی دو زانو نشست. معذب بودن از تک به تک…
رمان شاهرگ پارت 47 4.2 (9)1 هفته پیش۱ دیدگاه -خب چه بهتر. زن پیرمرد میشدی قدر زن جوون و خوب میدونست . حالا مثلا من که آقات جوون بود زنش شدم چه پخی شدم و کجای دنیا رو گرفتم…
رمان شاهرگ پارت 46 4.4 (9)2 هفته پیشبدون دیدگاه معین نگاهی با رعنا رد و بدل کرد. زن بیچاره از همه جا بیخبر بود. -ممنون از مهمون نوازیتون. مزاحم نمیشم. مادر رعنا خندید. -اختیار دارید آقا شکیبا. مراحمید. بفرمایید…
رمان شاهرگ پارت 45 4.2 (9)2 هفته پیش۲ دیدگاه بهادر فورا طعنهی آبدار معین را گرفت. -خدا رحمتش کنه! مجیدتون هم خیلی آقاست ولی... گفت و لنگهی در را تا انتها گشود و با دست به کوچهی تاریک…
رمان شاهرگ پارت 44 4.9 (9)2 هفته پیش۲ دیدگاه این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که بالاخره…
رمان شاهرگ پارت 43 3.6 (8)3 هفته پیش۵ دیدگاه اصلا از این چیزها بهانه در نمی آمد و تنها خودش بود که بیشتر سنگ روی یخ میشد. -فرمایش… زنگ را فشار نداده انگشتش را عقب کشید و…
رمان شاهرگ پارت 42 4.4 (11)3 هفته پیش۲ دیدگاه بیشتر از این اصرار میکرد این بار با خودش دست به یقه میشد. -رعنا دیگه! در حال خودش نبود وگرنه که امکان نداشت اسم دخترک خیره سر را پیش…
رمان شاهرگ پارت 41 4.5 (10)3 هفته پیشبدون دیدگاه -حرف حقه داداش…. صدای ضعیفی از دورتر شنیده شد و سیامک ادامه داد. -حرف ممدم همینه! این بار دیگر خبری از اعتراض ممد هم نبود. معین یک بار دیگر…
رمان شاهرگ پارت 40 4.9 (7)4 هفته پیش۳ دیدگاه – به خدا نفهمیدم تا اینجا چطوری اومدم رعنا با دهان باز نفس میکشید و دیگر قدرت جواب دادن نداشت. -خوبی دیگه؟ ها؟ چرا حرف نمیزنی پس؟ نمیتوانست آغوش…
رمان شاهرگ پارت 39 4.4 (9)4 هفته پیش۲ دیدگاه سیامک بریده بریده جواب داد: -خواستم خاطرش جمع باشه که ما امین ناموسیم و این صحبتا… رعنا ترسیده و کلافه نگاهی به در انداخت. این جا ماندن جایز نبود.…
رمان شاهرگ پارت 38 4.4 (7)4 هفته پیش۴ دیدگاه رعنا که چشم تنگ کرد و یک قدم دیگر به در نزدیک شد بار دیگر صدای کلید شانه هایش را پراند. -یا امام حسین. صدای کلیده … گفت…
رمان شاهرگ پارت 37 4.9 (13)1 ماه پیش۳ دیدگاه -الووووو! این پیام بعدی بود که به گوشیاش رسید. گوشی را برداشت و در حالی که سعی میکرد به تکهی پارچه و ربط آن به معین و صد البته…
رمان شاهرگ پارت 36 4.1 (8)1 ماه پیش۴ دیدگاه آسیه نرم به گونه کوبید. -صلوات بفرستید جون مامان…بیا برو بشین مادر…از داداشت هم به دل نگیر …نگرانه… -نگرانه چی؟ بچه صغیره مگه رعنا؟ حتما کاری داشته رفته بیرون……
رمان شاهرگ پارت 35 4.5 (10)1 ماه پیش۱ دیدگاه نگاهش را از پدرش گرفت و به مجیدی داد که با صورت سرخ شده مرضیه را که بر سر راهش ایستاده بود کنار زد و خودش را به معین…