رمان شوم زاد پارت۲۲

۱۱ دیدگاه
‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ شوم زاد ‌‌‌ پارت۲۲: ‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌خورشید هنوز به آسمان سیاه شب نتابیده بود!… ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌…

رمان شوم زاد پارت ۲۱

۶ دیدگاه
‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ شوم زاد پارت ۲۱: ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌دخترک مات و مبهوت به او زل زده بود!…‌‌‌ ‌‌‌.‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌به…

رمان شوم زاد پارت۲۰

۱۱ دیدگاه
‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ شوم زاد پارت۲۰: ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ( این پارت هم تقدیم به خواننده های خاموشی که هیچ وقت حتی به خودشون زحمت یه کامنت…

رمان شوم زاد پارت۱۹

۳ دیدگاه
‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌شوم زاد پارت۱۹: ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌دست بر دیوار ها گرفته بود و آرام آرام راه می‌رفت!… ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ رد کبودی های…

رمان شوم زاد پارت۱۸

۲ دیدگاه
شوم زاد پارت۱۸: ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌بند بند بدنش درد میکرد و چشم هایش برای بیشتر خوابیدن بدقلقی میکردند ولی با شنیدن صدای شر شر آب و حس چیز…

رمان شوم زاد پارت۱۷

۸ دیدگاه
شوم زاد پارت۱۸: .‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ — لالا لالا رودِ مَلوسُم (ملوسوم) ‌‌‌‌ –‌‌‌یواش تر راه برو جا پاتِ بوسُم… ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌لالایی…

رمان شوم زاد پارت۱۷

۵ دیدگاه
شوم زاد پارت۱۷: ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ در کوهستان دختری بود که از زادگاهش ربوده بودنش و راهی دیار غربتش کرده بودند ولی در صحرا چه میگذشت؟!… ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌…

رمان شوم زاد پارت ۱۶

۶ دیدگاه
شوم زاد پارت ۱۶: ‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌چه بد کرده بودند با اسیرشان… ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌تیز به چشمان سرباز خیره می‌شود و بازخواستش میکند: ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌…

رمان شوم زاد پارت۱۵

۴ دیدگاه
شوم زاد ‌پارت۱۵: ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌.– پا… پاهامو بر… بریدن؟ ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌ جان کند تا همین چند کلمه ی کوتاه را به زبان بیاورد و چیزی که نمی‌خواست…

زمان شوم زاد پارت۱۴

۶ دیدگاه
شوم زاد پارت ۱۴: ‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌آرام آرام تلاش می‌کند چشم هایش را باز کند!… ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌بعد از مدت زیادی به هوش آمده بود و هیچ…

رمان شوم زاد پارت۱۳

۲ دیدگاه
شوم زاد: ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌ نفس هایش به زور رد و بدل میشود و عرق شرم بر روی کمرش میشیند!… ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌از درون در حال فروپاشی و…

رمان شوم زاد پارت ۱۲

۳ دیدگاه
آتش هایشان را روشن کرده بودند!… ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌هوا تاریک بود و او دیگر کاری اینجا نداشت؛باید به قلعه برمی‌گشت!… ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌ آرام بلند میشود‌ و…

رمان شوم زاد پارت ۱۱

۶ دیدگاه
شوم زاد پارت ۱۱: ‌‌ ‌‌‌‌‌یک قدم بدون تعادل به عقب بر می‌دارد!… بعضی هایشان کلاه از سر بر داشتند و بعضی ها ناباور دست بر روی دهان گذاشتند… .…

رمان شوم زاد پارت۱۰

۲ دیدگاه
شوم زاد پارت۱۰: . . . . طناب را بر می دارد و به سمت تفنگش می‌دود ؛ ولی قبلش با طناب پاره شده دست های هیرمان را می‌بندد .…

رمان شوم زاد پارت۹

۲ دیدگاه
شوم زاد پارت۹: — دستاتو بیار بالای سرت!بجنب… — داری چیکار میکنی؟ اینبار فریادش  در صحرا می‌پیچد و موهایش را از زیر مینایش چنگ میزند : — گفتم دستتو بیار…