رمان پسرخاله پارت 1473 سال پیش۱ دیدگاه بهش خیره بودم که خیلی آروم و محزون گفت: -اون خیلی غمگین…یه جورایی تو شوکه…واقعا چرا سوفیا ؟ شاید سخت تر از خود یاسین…
رمان پسرخاله پارت 1463 سال پیش۱ دیدگاه مهم نبود.هیچ چیز دیگه برای من مهم نبود.هیچ چیز . خیلی آروم گفتم: -مهم نیست…گذشته ها گذشته!من دیگه به بهش فکر نمیکنم! نفس عمیقی کشید و با حالتی که…
رمان پسرخاله پارت 1453 سال پیشبدون دیدگاه بعداز مدتها برای اولینبار با بهراد همقدم شده بودم. با بهرادی که خیلی ناجور ازش جدا شده بودم اونم بخاطر دروغهای احساسی ای که بهم گفته بود. از دانشگاه…
رمان پسرخاله پارت 1443 سال پیشبدون دیدگاه بی مقدمه و با بی پاسخ گذاشتن سوالش گفتم: -من باید برم…خداحافظ یاسین! بلند شد و دنبالم اومد.اینجا به اینکه دختر و پسری خلوت…
رمان پسرخاله پارت 1433 سال پیش۱ دیدگاه ازش رو برگردوندم و جواب دادم: -منظورم مشخصه! دیگه نمیخوام ببینمت! اینبار وقتی جمله و جوابم رو شنید سکوت نکرد. دستم رو گرفت و یه کوچولو با خشم کشیدم…
رمان پسرخاله پارت 1423 سال پیشبدون دیدگاه سر کلاس حواسم به درس نبود.حواسم به هیچی نبود. به هیچی! خودکارو گرفته بودم توی دستم و بی توجه به حرفهای استاد خیره به تابلوی پر از شکل و…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت273 سال پیش۲ دیدگاهمریم جون: ایشالله عمادمم دوماد میشه قراره فردا شب براش بریم خاستگاری عامر:واقعا خاستگاری کی مریم جون:دختر خالت عامر:عماد خودش گفت؟ باشنیدن صدای عماد به طرفش برگشتیم عماد:آره…
رمان پسرخاله پارت 1413 سال پیش۱ دیدگاه اول صدای برخورد انگشتهاش به در رو شنیدم و بعدهم صدای خودش رو که سردرگم و پریشون سعی داشت بیاد داخل و احتمالا دلیل تغییر رفتارمو بفهمه: …
رمان پسرخاله پارت 1403 سال پیشبدون دیدگاه روی سکو ایستادم و دستهامو دور خودم حلقه کردم و خیره شدم به اونا که باربیکیو راه انداخته بودن و دور هم میگفتن و می خندیدن..حتی یاسین هم…
رمان پسرخاله پارت 1393 سال پیشبدون دیدگاه سری به رضایت تکون داد و گفت: -خوبه! خوبه که میدونی چرا اینجایی! انگشتهام کمی لرزش داشتن.نمیدونستم قراره چی بشنوم اما هرچی که بود…
رمان پسرخاله پارت 1383 سال پیشبدون دیدگاه صدای ضربه به در دستپاچه ام کرد. با اینکه تو عالم خواب بودم اما بی هوا پریدم تا خیلی زود به یاسین بگم که یکی پشت در هست…
رمان پسرخاله پارت 1373 سال پیش۱ دیدگاهپارت پسرخاله در کانالمون قرار گرفت کسانی که تلگرام دارن از این لینک استفاده کنن https://t.me/romanman_ir/22134
رمان دلدادگان پارت ۴۶ ( پایان فصل اول )3 سال پیش۱ دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۴۶ (( پارت اخر فصل اول )) به نام خدا کوروش : داشتم باور میکردم که زندگی همیشه اینجوریه یه زخمی لهت میزنه زندگی داشت بهاره…
رمان دلدادگان پارت ۴۵3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۴۵ به نام خدا اونقدر غرق صحبت کرد با کوردش شده بودم که اصلا نفهمیدم که چجوری یک نفر بهم چاقو زد وقتی چاقو خورد توی…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت263 سال پیش۲ دیدگاهنمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم تموم حرفا ،خاطره ها مثل فیلم از جلو چشمام رد میشد. ازش متنفرم اون احساسات منو به بازی گرفت بعد مثل یه اشغال دورم انداخت انگار…