رمان دلدادگان پارت ۲۸3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۸ کوروش : من از یه چیزی سر در نمیارم که چرا مامان اینطوری رفتار کرد اون میخواست یه چیزی به من بگه ولی یک هو نظرش…
رمان دلدادگان پارت ۲۷3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۷ پوریا : سلام کیانا : داماد گلم کی اومدی پوریا : همین الان کیان : خوش اومدی بشین کیانا رفت سمت بهاره و در گوشش یه…
رمان دلدادگان پارت ۲۶3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۶ بهاره سریع خودشو میرسونه خونه و بهاره : حالا چجوری از بین مامان و بابا برم تو اتاقم اگه منو ببین دیگه دلم نمیکنن از بستی…
رمان دلدادگان پارت ۲۵3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۵ پریا : اون خبر خوش رو به من بگو شهناز عزیزم تو نمیدونی که من چقدر منتظر شنیدن این خبر بودم از موقه ای که همه…
رمان پسرخاله پارت 1253 سال پیش۱۱ دیدگاه حرفهای خاله هم شوکه ام کرد هم خوشحال. آره…خوشحال بودم و امیدوار به اینکه بالاخره توی این عمارت یک نفر هم پیدا شد که از این علاقه حمایت…
رمان دلدادگان پارت ۲۴3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۴ بهاره از ترس سره جاش میخ کوب شده بود اون حتی نمیتونست که تکون بخوره فقط ترسیده بود که نکنه پوریا از همه چی خبر دار…
رمان دلدادگان پارت ۲۳3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۳ کوروش:مامان نمیخواهین چیزی بگین پریا یه نفس عمیقی میکشه و به نگاهی به کوروش میکنه اون اماده بود که حرفش رو به کوروش بزنه پریا:پسرم من…
رمان دلدادگان پارت ۲۲3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۲ بهاره:من دیگه شکی به پوریا ندارم چون اون با این کاری که انجام داده به من اثبات کرد که مرد خوبیه و همچنین یه فرشته است…
رمان دلدادگان پارت ۲۱3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۱ کوروش با یه احساس ناراحتی میگه کوروش :باشه بریم با هم صحبت کنیم پریا:خوبه با من بیا مهران با یه حس کنجکاوی میگه مهران :خوب چرا…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت233 سال پیش۱ دیدگاه+اینکه تو همیشه عصبی هستی، چیز جدیدیه؟ _چیشده باز زبونت دراز شده +همینه که هست کمرشو فشار دادم که خودشو ازم جدا کرد و به طرف بچها رفت. پشت سرش…
رمان پسرخاله پارت 1243 سال پیش۱۱ دیدگاه دستهام رو گذاشته بودم روی گوشهام که سرو صداهارو نشنوم. همه چیز برای همه لو رفته بود اون هم به بدترین شکل ممکن! درو از تو قفل کردم و…
رمان پسرخاله پارت 1233 سال پیش۴ دیدگاه قرص و محکم کنار من ایستاد و با گرفتن دست من گفت: -بزار همین الان یکبار برای همیشه بهت بگم اونی که من دوستش دارم سوفیاست نه تو……
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت223 سال پیش۳ دیدگاهوقتی رسیدیم جلوی خونه قبل اینکه من پیاده بشم عماد گفت: +ساعت ۷اماده باش _باشه جعبه لباس و برداشتم و از ماشین پیاده شدم داخل خونه شدم مستقیم به سمت…
خزانم باش پارت بیست و ششم3 سال پیش۱۱ دیدگاهخزانم باش پارت بیست و ششم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 درو محکم پشت سرم بستم و دستمو رو قلبی که هر آن ممکن بود از قفسه ی سینم بیرون بزنه گذاشتم بعد…
رمان دلدادگان پارت ۲۰3 سال پیشبدون دیدگاهرمان دلدادگان پارت ۲۰ بهاره :امروز همه چی معلوم میشه که پوریا ادم خوبیه یا نه باید بفهمم که این آدم با نقشه ای چیزی وارد خونه ی ما شده…