نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم تموم حرفا ،خاطره ها مثل فیلم از جلو چشمام رد میشد. ازش متنفرم اون احساسات منو به بازی گرفت بعد مثل یه اشغال دورم انداخت انگار…
حاج بابا:امروز چطور بود دخترم از کارت راضی اگه دوست نداری اینکارو میتونی بری تو شرکت عامر کار کنی باباجان. _خیلی ممنون من واقعا شرمنده محبتاتونم نه کار خوبیه مشکلی…