رمان آهو و نیما پارت 1424 روز پیش۲ دیدگاه انگشت اتهام به سمت خود نیما بود! نیمایی که قرار عروسی اش با شیوا را به هم زده بود! من و امید در شرکت بودیم و با وجود تحقیقاتی…
رمان آهو و نیما پارت 1411 هفته پیش۳ دیدگاه در نهایت هم آدرس خانه ی پدری ام را به امید بازرگان دادم و او همراه مادرش به آنجا رفت، اما گویا اسباب کشی کرده بودند و امید بازرگان…
رمان آهو و نیما پارت 1402 هفته پیش۱ دیدگاه امید بازرگان به سمتم آمد و دستش را دور شانه ام حلقه کرد. این اولین برخورد ما با یکدیگر بود! به سختی جلوی خودم را گرفتم تا تعجبم را…
رمان آهو و نیما پارت 1393 هفته پیش۴ دیدگاه در شرکت امید بازرگان مشغول کار روی نقشه ها بودم و نیما و شیوا هم قرار بود به شرکت بیایند. از طرف دیگر امید بازرگان هم برای انجام کاری…
رمان آهو و نیما پارت 1383 هفته پیش۲ دیدگاه لب هایم را با زبان تر کردم. – گفتم که… شما می تونید قبولش… حرفم را قطع کرد. – اگه فکر می کنید قبولش نمی کنم، چرا مطرحش کردین؟!…
رمان آهو و نیما پارت 1371 ماه پیش۱ دیدگاه وارد اتاق امید بازرگان که شدم وسط اتاق سر پا ایستاده بود. برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که شاید واقعا نقشه ای برای بررسی وجود داشته…
رمان آهو و نیما پارت 1361 ماه پیش۳ دیدگاه ف – خب… چی می گفت؟! بدون هیچ کم و کاستی هر آنچه را که نیما گفته بود برای امید بازرگان تعریف کردم. او هم بدون هیچ سؤالی به…
رمان آهو و نیما پارت 1352 ماه پیش۱ دیدگاه نیشخند زدم. – وقفه؟! نیما سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. – آره، وقفه! ما مجبور به جدایی شدیم… حالا هم من مجبورم با شیوا ازدواج کنم…
رمان آهو و نیما پارت 1342 ماه پیش۵ دیدگاه خط و نشانی که می گفت داد و فریاد نکنم. اما آیا من جرات این کار را داشتم؟! منی که در آن لحظه می ترسیدم اگر کسی ما…
رمان آهو و نیما پارت 1332 ماه پیش۲ دیدگاه امید بازرگان هم از این دوری انگار بدش نمی آمد. به هر حال با وجود احساساتش نسبت به من عجیب نبود که از نیما بدش بیاید. *** آن…
رمان آهو و نیما پارت 1322 ماه پیش۳ دیدگاه و شیوا بود که با غیظ گفت: برای خرید لباس عروس دیگه! نیما دستی به موهایش کشید. مشخص بود که از چیزی کلافه است! شیوا انگار حضور ما از…
رمان آهو و نیما پارت 1312 ماه پیش۲ دیدگاه #به سختی این موضوع را با امید بازرگان در میان گذاشتم. تعجب را از نگاهش می خواندم. به ناچار کارمندان شرکت را بهانه کردم و او با شک و…
رمان آهو و نیما پارت 1303 ماه پیش۳ دیدگاه دقیق به یاد ندارم امید بازرگان داشت حرف میزد یا سکوت کرده بود… تنها چیزی که یادم هست این بود که چه کلماتی را به زبان آوردم. – ببینید…
رمان آهو و نیما پارت 1293 ماه پیش۴ دیدگاه و قبل از آنکه جوابی به سؤالش دهم، گفت: اما گفتین که این موضوع تو زندگیتون تاثیر داره… فکر نمی کنم این مسئله مربوط به جداییتون باشه! سر تکان…
رمان آهو و نیما پارت 1283 ماه پیش۳ دیدگاه امید بازرگان از آنکه از او نخواسته بودم مادرش هم مثل روزهای سابق همراهمان باشد خیلی خوب متوجه شده بود که قصد دارم درباره ی خودمان حرف بزنم. چشمانش…