رمان آهو و نیما پارت 126 4.4 (95)16 ساعت پیش۱ دیدگاه قیافه ی نیما بدجور دیدنی بود و همین هم بی نهایت خوشحالم می کرد! به همین دلیل با لبخند عمیقی جواب امید بازرگان را دادم. – پس بهتره بریم…
رمان آهو و نیما پارت 125 4.4 (102)2 هفته پیش۱ دیدگاه امید بازرگان به محض بسته شدن در گفت: خب… بریم تو! تنها نگاهش کردم. واقعا باید به خانه اش می رفتم؟! – نقشه ها رو ببینیم! انگار امید بازرگان…
رمان آهو و نیما پارت 124 4.3 (106)3 هفته پیش۲ دیدگاه نگاه نیما به طرز بدی رویم سنگینی می کرد… منتظر جواب بود و شاید بهترین فرصت بود تا آنکه از آنجا فرار کنم. – باشه… همین الان میرم… قدمی…
رمان آهو و نیما پارت 123 4.3 (107)4 هفته پیش۱ دیدگاه و نگاهش از چشمانم به دستم کشیده شد. ابروهای بالا پریده اش باعث شد رد نگاهش را دنبال کنم. از دیدن کارت عروسی مچاله شده در دستم، لبم را…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲۲ 4.2 (117)1 ماه پیشبدون دیدگاه امید بازرگان که این را گفت چند لحظه سکوت کرد. کاش می توانستم بگویم که فکر و گمانش کاملا درست بوده است! من از شنیدن خبر ازدواج نیما کاملا…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲۱ 4.2 (106)1 ماه پیشبدون دیدگاه من و امید بازرگان به سر زمین رفتیم. طبق گفته ی صاحب زمین قرار بود چند شرکت دیگر هم به آنجا بیایند. صاحب یکی از شرکت ها کسی نبود…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲۰ 4.2 (111)1 ماه پیش۲ دیدگاه – همین الانش هم تا حدودی اتفاقات گذشته تکرار شده… البته بخشیش که درمورد شماست! لبخند از گوشه ی لب نیما پاک شد. – مواظب باشید بیشتر از این…
رمان آهو و نیما پارت ۱۱۹ 4.1 (111)1 ماه پیش۲ دیدگاه تغییر حالت چهره ام زیادی تابلو بود… آنقدر که حتی امید بازرگان هم صورتش را به سمت عقب چرخاند تا ببیند به چه چیزی نگاه می کنم. خوشبختانه نیما…
رمان آهو و نیما پارت ۱۱۸ 4.1 (121)2 ماه پیش۱ دیدگاه متلک دانشجویانی که می گفتند “نیومده دانشگاه عاشق استاد شده” آزارم می داد. با بغض ساختگی به نیما چشم دوخته بودم و انتظار داشتم که مثل سال ها پیش،…
رمان آهو و نیما پارت ۱۱۷ 4 (127)2 ماه پیش۳ دیدگاه #part550 امید بازرگان گفت برای بازرسی می خواهد به تهران برود و از من پرسید آیا می توانم همراهش بروم یا نه… من هم که می خواستم خودم را…
رمان آهو و نیما پارت۱۱۶ 4 (142)2 ماه پیش۶ دیدگاه نگاه نیما روی نوشته های کاغذ چرخید و بعد صدای سردش به گوشم رسید. – استخدام نداریم! ابروهایم بالا پرید. – چرا؟! با دست به کاغذ در دستش…
رمان آهو و نیما پارت ۱۱۵ 4.2 (109)2 ماه پیش۱۲ دیدگاه حرفش چندان خنده دار نبود. آنقدر جدی نگاهش کردم که از خنده ی او هم تنها یک لبخند کمرنگ باقی ماند. با سرفه ای مصلحتی گفت: تا چه ساعتی…
رمان آهو نیما پارت ۱۱۴ 4.1 (93)2 ماه پیش هنوز لحظه ای از شکرگزاری ام از خدا از بابت آنکه توانسته ام از امید مرخصی بگیرم نگذشته بود که در اتاقش باز شد و صدایش به گوشم رسید.…
رمان آهو نیما پارت ۱۱۳ 4 (100)2 ماه پیش۳ دیدگاه #part526 با تقه ای که به در زدم، صدای “بفرمایید” گفتن رئیس به گوشم رسید. وارد اتاق شدم و سلام کردم. – با من کاری داشتین رئیس؟! نگاهش به…
رمان آهو نیما پارت ۱۱۲ 4 (114)2 ماه پیش۱ دیدگاه #part521 آن شب را با چند قرص آرام بخش به هر سختی ای که بود به صبح رساندم… با وجود آن آرام بخش های قوی تمام شب را با…