رمان آهو و نیما پارت 142

۲ دیدگاه
  انگشت اتهام به سمت خود نیما بود! نیمایی که قرار عروسی اش با شیوا را به هم زده بود! من و امید در شرکت بودیم و با وجود تحقیقاتی…

رمان آهو و نیما پارت 141

۳ دیدگاه
  در نهایت هم آدرس خانه ی پدری ام را به امید بازرگان دادم و او همراه مادرش به آنجا رفت، اما گویا اسباب کشی کرده بودند و امید بازرگان…

رمان آهو و نیما پارت 140

۱ دیدگاه
  امید بازرگان به سمتم آمد و دستش را دور شانه ام حلقه کرد. این اولین برخورد ما با یکدیگر بود! به سختی جلوی خودم را گرفتم تا تعجبم را…

رمان آهو و نیما پارت 139

۴ دیدگاه
  در شرکت امید بازرگان مشغول کار روی نقشه ها بودم و نیما و شیوا هم قرار بود به شرکت بیایند. از طرف دیگر امید بازرگان هم برای انجام کاری…

رمان آهو و نیما پارت 138

۲ دیدگاه
  لب هایم را با زبان تر کردم. – گفتم که… شما می تونید قبولش… حرفم را قطع کرد. – اگه فکر می کنید قبولش نمی کنم، چرا مطرحش کردین؟!…

رمان آهو و نیما پارت 137

۱ دیدگاه
  وارد اتاق امید بازرگان که شدم وسط اتاق سر پا ایستاده بود. برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که شاید واقعا نقشه ای برای بررسی وجود داشته…

رمان آهو و نیما پارت 136

۳ دیدگاه
  ف – خب… چی می گفت؟! بدون هیچ کم و کاستی هر آنچه را که نیما گفته بود برای امید بازرگان تعریف کردم. او هم بدون هیچ سؤالی به…

رمان آهو و نیما پارت 135

۱ دیدگاه
  نیشخند زدم. – وقفه؟! نیما سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. – آره، وقفه! ما مجبور به جدایی شدیم… حالا هم من مجبورم با شیوا ازدواج کنم…

رمان آهو و نیما پارت 134

۵ دیدگاه
    خط و نشانی که می گفت داد و فریاد نکنم. اما آیا من جرات این کار را داشتم؟! منی که در آن لحظه می ترسیدم اگر کسی ما…

رمان آهو و نیما پارت 133

۲ دیدگاه
    امید بازرگان هم از این دوری انگار بدش نمی آمد. به هر حال با وجود احساساتش نسبت به من عجیب نبود که از نیما بدش بیاید. *** آن…

رمان آهو و نیما پارت 132

۳ دیدگاه
  و شیوا بود که با غیظ گفت: برای خرید لباس عروس دیگه! نیما دستی به موهایش کشید. مشخص بود که از چیزی کلافه است! شیوا انگار حضور ما از…

رمان آهو و نیما پارت 131

۲ دیدگاه
  #به سختی این موضوع را با امید بازرگان در میان گذاشتم. تعجب را از نگاهش می خواندم. به ناچار کارمندان شرکت را بهانه کردم و او با شک و…

رمان آهو و نیما پارت 130

۳ دیدگاه
  دقیق به یاد ندارم امید بازرگان داشت حرف میزد یا سکوت کرده بود… تنها چیزی که یادم هست این بود که چه کلماتی را به زبان آوردم. – ببینید…

رمان آهو و نیما پارت 129

۴ دیدگاه
  و قبل از آنکه جوابی به سؤالش دهم، گفت: اما گفتین که این موضوع تو زندگیتون تاثیر داره… فکر نمی کنم این مسئله مربوط به جداییتون باشه! سر تکان…

رمان آهو و نیما پارت 128

۳ دیدگاه
  امید بازرگان از آنکه از او نخواسته بودم مادرش هم مثل روزهای سابق همراهمان باشد خیلی خوب متوجه شده بود که قصد دارم درباره ی خودمان حرف بزنم. چشمانش…