رمان آهو و نیما پارت 18317 ساعت پیش۱ دیدگاه روابطی که حامد از آن ها حرف میزد، درواقع نامشروع بودند. هرچقدر تلاش می کردم نمی توانستم به خودم بقبولانم مریضی ای که مربوط به رابطه ی نامشروع باشد،…
رمان آهو و نیما پارت 1824 روز پیش۲ دیدگاه از شنیدن صدای حامد سرم در حال انفجار بود. نمی دانستم چطور یک زمانی دوستش داشتم و از هر زمانی برای حرف زدن با او استفاده می کردم!…
رمان آهو و نیما پارت 1815 روز پیشبدون دیدگاه با این حال حتی یک ذره هم ترس به سراغم نیامد! اول به این دلیل که امید مادرش را در جریان گذاشته بود و من قبل از ازدواج با…
رمان آهو و نیما پارت 1801 هفته پیشبدون دیدگاه – و تو بیشتر از خیلی در حقش کوتاهی کردی! حامد با جمله ی مسخره ی همیشگی اش سعی کرد خودش را توجیه کند. – من از وجودش خبر…
رمان آهو و نیما پارت 1792 هفته پیشبدون دیدگاه با حفظ همان لبخند مسخره ام سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم. – دقیقا غیر از اینه! پلیس تموم حرف های ما رو داره می شنوه! تک…
رمان آهو و نیما پارت 1782 هفته پیشبدون دیدگاه پس بدون آنکه بترسم، گفتم: می تونم همین الان برم ازت شکایت کنم! حامد حق به جانب نگاهم کرد. – به چه جرمی؟! – تهدید! – تهدید؟! خندید. نه…
رمان آهو و نیما پارت 1772 هفته پیشبدون دیدگاه حامد با غیظ نگاهم کرد. – تو اینجور فکر کن! شانه بالا انداختم. کمی در سکوت سپری شد. انگار ساسان باورش نمیشد من دیگر از او ترسی ندارم! …
رمان آهو و نیما پارت 1763 هفته پیشبدون دیدگاه – نمی تونستم قبول کنم که تو خوشبختی! حامد این جمله را گفت و به صورتم خیره شد. می دانستم که می خواهد عکس العملم را ببیند. می دانستم…
رمان آهو و نیما پارت 1753 هفته پیش۳ دیدگاه چیزی رو که می دیدم باور نداشتم! نمی تونستم قبول کنم کسی که کنارته نیماست! بچه… نیشخند زد. – نمی تونستم قبول کنم انقدر راحت خاطراتمون رو فراموش کردی…
رمان آهو و نیما پارت 1743 هفته پیشبدون دیدگاه حالا که همه چیز تمام شده بود، داشت برای ماه های تولدمان فلسفه می بافت! انگار حرف هایم را از نگاهم خواند که گفت: من فقط روز تولدت رو…
رمان آهو و نیما پارت 1734 هفته پیشبدون دیدگاه با پوزخند به حامد خیره شدم. از ماه تولد حرف میزد؟! اویی که هیچگاه روز تولد من یادش نبود ! تولد خودش هم آنقدر سرش شلوغ بود که با…
رمان آهو و نیما پارت 1724 هفته پیشبدون دیدگاه پوزخند زد. – شاید مسخره به نظر برسه، اما من تو شرایط بدی گیر کرده بودم! دندان هایش را روی هم فشار داد. – پلیس بد موقعی سررسید! شاید…
رمان آهو و نیما پارت 1714 هفته پیشبدون دیدگاه باز هم آن شب! تمام تلاشم را کردم که تغییری در حالت چهره ام ایجاد نشود! نمی خواستم در دیداری که به احتمال زیاد آخرینش هم بود، نقطه…
رمان آهو و نیما پارت 1701 ماه پیش۱ دیدگاهبالاخره حامد واقعیت را اعتراف کرده بود! با این حال حتی دلم نیامد پوزخند بزنم! حرفی که حامد زده بود چیز جدیدی نبود… موضوع غافلگیرکننده ای هم نبود… چیزی بود…
رمان آهو و نیما پارت 1691 ماه پیشبدون دیدگاه – تو درخواست ملاقات کردی و من هم اومدم! کمی خیره نگاهم کرد. – به همین سادگی؟! شانه بالا انداختم. – حتی ساده تر از این! حالا هم اگه…