رمان آهو ونیما پارت ۹۶ 4.4 (83)2 ماه پیش۲ دیدگاه – دلیلش واضحه! – برای من واضح نیست! نیما تک خنده ای کرد. – من هنوز پخشش نکردم که انقدر عصبانی هستی! خدا رو شکر علم هنوز اونقدر پیشرفت…
رمان آهو و نیما پارت ۹۴ 4.3 (64)2 ماه پیش۲ دیدگاه اشاره ای به من که پشت سرش ایستاده بودم کرد. – فعلا که تونستن! نیما با حرص نگاهش کرد. چندبار دهانش برای زدن حرفی باز شد، اما انگار…
رمان آهو ونیما پارت ۹۵ 4.2 (85)2 ماه پیش۱ دیدگاه سوار ماشین شدیم و نیما بعد از دقایقی رانندگی، چند خیابان بالاتر از خانه ی پدری ام بدون هیچ حرفی ماشین را متوقف کرد. خم شد و…
رمان آهو و نیما پارت ۹۳ 4 (100)2 ماه پیش۲ دیدگاه – بیا اینجا و تکلیف آهو رو مشخص کن! صدای نیما آرام تر شد. – تکلیف آهو مشخصه! – با کاری که مادرت کرده، همه چیز فرق کرده! باز…
رمان آهو و نیما پارت ۹۲ 4.3 (83)2 ماه پیش۴ دیدگاه مادر نیم نگاهی به من انداخت. لبش را به دندان گرفت. – ندارم که! ناخودآگاه پوزخند گوشه ی لبم نشست. خانه ی نیما تا همین چند وقت پیش خانه…
رمان آهو و نیما پارت ۹۱ 4.3 (79)2 ماه پیش۳ دیدگاه مهری جان طاقت نیاورد و از جا بلند شد. – واقعا که! و رو به آقا جهان گفت: بریم! نیما دستش را در هوا تکان داد. – در…
رمان آهو و نیما پارت ۹۰ 4.3 (104)2 ماه پیش۱ دیدگاه پشت پدر و مادرم به پدر و مادر نیما گرم بود و من و نیما تنهای تنها بودیم! دقیقا ده روز بعد از آمدنم به خانه ی پدری ام،…
رمان آهو و نیما پارت ۸۹ 4.4 (89)2 ماه پیش۲ دیدگاه ( فقط مانده بود نیما بهم شک کند! با حرف بعدی اش فهمیدم که بخاطر چه چیزی اینگونه دچار شک و تردید شده است. – تکلیف اون مرتیکه…
رمان آهو و نیما پارت ۸۸ 4.5 (72)2 ماه پیش۳ دیدگاهزندگی من چه ربطی به شماها داره آخه؟! خب بگید من هم بفهمم دیگه! آقا جهان پوفی کشید. و نیما درحالیکه با غیظ به پدر و مادرش نگاه می کرد،…
رمان آهو ونیما پارت89 4.4 (92)3 ماه پیش۱ دیدگاهمهری جان در ابتدا تصور کرده بود که من قبلا ازدواج کرده ام… اما حامد آنقدر گفته بود و گفته بود که بالاخره مهری جان همه چیز را فهمیده بود……
رمان آهو ونیما پارت۸۸ 4.3 (60)3 ماه پیش۳ دیدگاه#part353 تقریبا در زمانی که به کل ماجرای مربوط به حامد و آن شب را فراموش کرده بودم، حرف های جدیدی به گوشم رسید… حرف هایی که وجود لعنتی کمرنگ…
رمان آهو و نیما پارت ۸۷ 4.3 (59)3 ماه پیش۴ دیدگاهاخم های نیما درهم و دستش هم دور فرمان فشرده شد. – یعنی چی؟ احساس می کردم هر لحظه ممکن است قلبم از داخل دهانم بیرون بیاید! – ولی دکتر…
رمان آهو ونیما پارت ۸۹ 4.3 (67)6 ماه پیش۴ دیدگاه نیما با حواسپرتی پرسید: چی اینجاست؟! با سرم به آرامی به سمتی که حامد ایستاده بود اشاره کردم. نیما با دیدن حامد پلک هایش را محکم بست. – این…
رمان آهو ونیما پارت ۸۸ 4.4 (95)6 ماه پیش۳ دیدگاه – وای آهو! بس کن! انقدر “چیکار کنم چیکار کنم” نگو! صدای نیما زیاد هم بلند نبود، اما باعث شد صورتم در یک لحظه خیس از اشک شود. –…
رمان آهو ونیما پارت ۸۷ 4.4 (115)6 ماه پیش۸ دیدگاه اخم های نیما درهم و دستش هم دور فرمان فشرده شد. – یعنی چی؟ احساس می کردم هر لحظه ممکن است قلبم از داخل دهانم بیرون بیاید!…