رمان آهو ونیما پارت ۸۷

4.4
(115)

 

 

 

اخم های نیما درهم و دستش هم دور فرمان فشرده شد.

– یعنی چی؟

احساس می کردم هر لحظه ممکن است قلبم از داخل دهانم بیرون بیاید!

– ولی دکتر که گفته بود…

و با دیدن نگاه منتظر من، روی خودش حرفش را طور دیگری ادامه داد.

– بسیار خب… ممنون از اینکه خبر دادین… از آقای دکتر هم تشکر کنید… تا چند دقیقه ی دیگه خودم می رسم خدمتشون…

و بدون آنکه منتظر جوابی از جانب شخص پشت خط بماند، تماس را قطع کرد.

بلافاصله پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟!

نیما بدون آنکه حتی برای ثانیه ای نگاهم کند، جوابم را اینطور داد.

– عملش تموم شده…

روی صندلی تکانی خوردم.

– حالش چطوره؟!

جواب دادن نیما کمی بیشتر از حد معمول طول کشید.

– خوبه!

بدون هیچ حرفی با چشم های ریز شده تنها نگاهش کردم.

در آخر بالاخره طاقت نیاورد و نگاهم کرد.

– چرا اینجوری نگاهم می کنی؟!

– حال آوا واقعا خوبه؟!

 

 

– آره خوبه… یعنی عملش خوب بوده!

– خودش چی؟!

باز هم نیما در جواب دادن مکث کرد.

– خودش هم خوبه!

و من با ناامیدی زیر لب گفتم: خدا کنه!

نیما به طرز عجیبی با سرعت خیلی آرام رانندگی می کرد…

و این درحالی بود که خیابان ها هم چندان شلوغ نبودند…

با این حال انگار من هم از رسیدن به بیمارستان می ترسیدم که دیگر هیچ اعتراضی نسبت به کارهایش نمی کردم…

بالاخره بعد از دقایقی که به اندازه ی یک عمر برای من گذشت، به بیمارستان رسیدیم.

به قسمت پذیرش رفتیم.

نیما جلوتر از من بود و مسئول پذیرش با دیدنش گفت: پس کجا موندین؟ چرا انقدر دیر؟!

احساس کردم نیما با حرکت چشم و ابرویش از مسئول پذیرش خواست چیزی نگوید…

چراکه هیچ دلیل دیگری برای سکوت ناگهانی آن شخص پیدا نمی کردم…

صدای نیما به گوشم رسید.

– حالش چطوره؟!

مسئول پذیرش نیم نگاهی به من انداخت.

– حالش…

نیما با غیظ گفت: بله… حالش!

مسئول پذیرش نگاهش را از من دزدید.

 

 

– حالش خوبه!

و کاغذی را مقابل نیما قرار داد.

– باید اینجا رو امضا کنید…

و من که دیگر به نزدیکیشان رسیده بودم، قبل از آنکه نیما بخواهد امضایی روی کاغذ بزند، کاغذ را به سرعت برداشتم…

کلمه ی “رضایت نامه” را که دیدم دست و پایم سست شد…

قبل از آنکه نیما بتواند کاغذ را از چنگم دربیاورد، نوشته ها را خواندم…

رضایت نامه برای عمل جراحی آوا بود…

– تو گفتی عملش کردن!

مسئول پذیرش گفت: چرا… این رضایت نامه برای عمل دوباره ست…

با ناله پرسیدم: عمل دوباره؟!

نیما مسئول پذیرش را چپ چپ نگاه کرد.

کاغذ را از دستم بیرون کشید.

– بده من. دیر شد.

بدون کلامی توضیح رضایت نامه را امضا کرد و به دست مسئول پذیرش داد.

نیما دست مرا کشید.

– همه چیز درست میشه!

به چشمانش خیره شدم.

– خودت به چیزی که داری میگی اعتماد داری؟!

نیما پوفی کشید.

– برای چی دارن عملش می کنن؟!

– الان وقت مناسبی برای حرف زدن در این مورد نیست آهو!

 

 

– پس کی وقتشه دقیقا؟!

نیما پلک هایش را محکم روی هم فشار داد.

– داد نزن آهو… تو بیمارستانیم!

– حقیقت رو بگو تا داد نزنم!

نیما با بیچارگی نگاهم کرد.

– سرش رو عمل کردن!

– سرش رو…

– مغزش رو…

– یعنی چی؟!

نیما پوفی کشید.

– من چه می دونم! اه!

و من خوب می دانستم او می خواهد از جواب دادن سر باز زند!

کوتاه نیامدم.

– یه بار عملش کردن، چرا پس باز دوباره؟!

نیما دستم را گرفت و مرا کنار خودش روی صندلی نشاند.

– اگه همه چیز رو کامل برات بگم، قول میدی گریه نکنی؟!

به چشمانش خیره شدم. با بغض زمزمه کردم: قول میدم!

و همزمان با گفتن این حرف قطره اشک از چشمانم چکید.

دست آزادم را محکم روی گونه هایم کشیدم.

– گریه نمی کنم! بگو!

– یه چیزی تو سر آوا هست…

– چی؟!

 

 

نیما نگاهش را دزدید.

– تو سر آوا یه تومور هست!

– دروغ میگی!

نگاهم را نمی توانستم روی نقطه ای ثابت نگه دارم…

مردمک چشمانم دو دو میزد.

مدام زیر لب می گفتم: داری دروغ میگی! همه ش دروغه!

سنگینی نگاه نیما را روی خودم احساس می کردم.

– بخاطر همین بود که نمی خواستم چیزی رو بهت بگم!

– همه ش رو بگو نیما! همه ش رو!

– همین هم که دونستی کافیه برات!

و به دنبال گفتن این حرف سعی کرد نگاه مرا به سمت خودش برگرداند.

– این عمل ها برای چیه؟!

– نمی دونم آهو! اما لازمه!

بالاخره به صورتش خیره شدم.

– نمی دونی و رضایت دادی؟!

نیما نفس عمیقی کشید.

– خونریزی مغزی کرده…

– مگه اون چند ماهشه که خونریزی کرده؟!

نیما هیچ جوابی نداشت، اما سؤالات من هم تمام شدنی نبودند!

“اصلا چرا باید تومور تو سر آوا پیداش بشه؟”

“اصلا کی عملش تموم میشه؟”

“اون ها باعث شدن خونریزی مغزی کنه؟”

و در نهایت زمانی که جمله ی “اگه بلایی سرش بیاد چیکار کنم” را به زبان آوردم، نیما سکوتش را شکست.

 

دوستان نویسنده این رمان دیگه نمیخاد اینجا پارت گذاری کنیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 115

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دانلود رمان آن شب 4.4 (14)

بدون دیدگاه
          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو مرتب کنه و براش آشپزی کنه،…

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
6 ماه قبل

مهم نیست قاصدکی ولش کن
اینم مثل بقیه ی نویسنده ها😒

فاطمه خانوم
6 ماه قبل

اخه یعنی چی؟….چرا این رمان هم باید بره هوا؟… مگه اینا وقتی میخان شروع کنند توجیه نمی شوند که اقا شما باید تا ته این مسولیتی که گرفتید برید….؟…چرا خود سایت هیچ ضابطه ای نداره؟….الان کجا میخاد بذاره بقیه شو؟…

قاصدک جان ممنونم از شما که سر وقت می‌ذاری🙏✨

فاطمه امیری
6 ماه قبل

یعنی چی ای بابا
تا حالا که این همه دیر دیر قرار میداد و پارت های کم حالا ام کلا تموم، خب کجا میخواد قرار بده؟!

عرشیا خوب
6 ماه قبل

یعنی چه پس ماچیکلرکنیم بقیه اش راکجابخونیم

Rojina J
پاسخ به  قاصدک .
6 ماه قبل

یعنی میخواد پی دی اف کنه؟

Rojina J
پاسخ به  قاصدک .
6 ماه قبل

یعنی میخواد رمانو پی دی اف کنه؟

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x