رمان آهو و نیما پارت 1323 ماه پیش۳ دیدگاه و شیوا بود که با غیظ گفت: برای خرید لباس عروس دیگه! نیما دستی به موهایش کشید. مشخص بود که از چیزی کلافه است! شیوا انگار حضور ما از…
رمان آهو و نیما پارت 1313 ماه پیش۲ دیدگاه #به سختی این موضوع را با امید بازرگان در میان گذاشتم. تعجب را از نگاهش می خواندم. به ناچار کارمندان شرکت را بهانه کردم و او با شک و…
رمان آهو و نیما پارت 1303 ماه پیش۳ دیدگاه دقیق به یاد ندارم امید بازرگان داشت حرف میزد یا سکوت کرده بود… تنها چیزی که یادم هست این بود که چه کلماتی را به زبان آوردم. – ببینید…
رمان آهو و نیما پارت 1293 ماه پیش۴ دیدگاه و قبل از آنکه جوابی به سؤالش دهم، گفت: اما گفتین که این موضوع تو زندگیتون تاثیر داره… فکر نمی کنم این مسئله مربوط به جداییتون باشه! سر تکان…
رمان آهو و نیما پارت 1284 ماه پیش۳ دیدگاه امید بازرگان از آنکه از او نخواسته بودم مادرش هم مثل روزهای سابق همراهمان باشد خیلی خوب متوجه شده بود که قصد دارم درباره ی خودمان حرف بزنم. چشمانش…
رمان آهو و نیما پارت 1274 ماه پیش۱ دیدگاه و من با خجالت از شنیدن جمله ای که مادر امید بازرگان از لحظه ی دیدنم هر چند دقیقه یکبار می گفت، سرم را پایین انداختم و با خجالت…
رمان آهو و نیما پارت 1264 ماه پیش۱ دیدگاه قیافه ی نیما بدجور دیدنی بود و همین هم بی نهایت خوشحالم می کرد! به همین دلیل با لبخند عمیقی جواب امید بازرگان را دادم. – پس بهتره بریم…
رمان آهو و نیما پارت 1254 ماه پیش۱ دیدگاه امید بازرگان به محض بسته شدن در گفت: خب… بریم تو! تنها نگاهش کردم. واقعا باید به خانه اش می رفتم؟! – نقشه ها رو ببینیم! انگار امید بازرگان…
رمان آهو و نیما پارت 1245 ماه پیش۲ دیدگاه نگاه نیما به طرز بدی رویم سنگینی می کرد… منتظر جواب بود و شاید بهترین فرصت بود تا آنکه از آنجا فرار کنم. – باشه… همین الان میرم… قدمی…
رمان آهو و نیما پارت 1235 ماه پیش۱ دیدگاه و نگاهش از چشمانم به دستم کشیده شد. ابروهای بالا پریده اش باعث شد رد نگاهش را دنبال کنم. از دیدن کارت عروسی مچاله شده در دستم، لبم را…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲۲5 ماه پیشبدون دیدگاه امید بازرگان که این را گفت چند لحظه سکوت کرد. کاش می توانستم بگویم که فکر و گمانش کاملا درست بوده است! من از شنیدن خبر ازدواج نیما کاملا…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲۱5 ماه پیشبدون دیدگاه من و امید بازرگان به سر زمین رفتیم. طبق گفته ی صاحب زمین قرار بود چند شرکت دیگر هم به آنجا بیایند. صاحب یکی از شرکت ها کسی نبود…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲۰5 ماه پیش۲ دیدگاه – همین الانش هم تا حدودی اتفاقات گذشته تکرار شده… البته بخشیش که درمورد شماست! لبخند از گوشه ی لب نیما پاک شد. – مواظب باشید بیشتر از این…
رمان آهو و نیما پارت ۱۱۹5 ماه پیش۲ دیدگاه تغییر حالت چهره ام زیادی تابلو بود… آنقدر که حتی امید بازرگان هم صورتش را به سمت عقب چرخاند تا ببیند به چه چیزی نگاه می کنم. خوشبختانه نیما…
رمان آهو و نیما پارت ۱۱۸5 ماه پیش۱ دیدگاه متلک دانشجویانی که می گفتند “نیومده دانشگاه عاشق استاد شده” آزارم می داد. با بغض ساختگی به نیما چشم دوخته بودم و انتظار داشتم که مثل سال ها پیش،…