رمان آرزوهای گمشده پارت 32

۱ دیدگاه
  تا ظهر مانده بود. تمام مدت بدون اینکه کار خاصی انجام دهد در سالن پرسه زده و بیشتر با معین بگو و بخند کرده بود. علاقه‌شان به والیبال وجه…

رمان آرزوهای گمشده پارت 31

بدون دیدگاه
  با لحن مهربانی گفت: –هر چیزی که از تو برسه دوست داشتنیه! چشمکی زد و با باز کردن در جعبه گفت: –حالا ببینم متوجه می‌شم چه جایگاهی دارم! لبخند…

رمان آرزوهای گمشده پارت 30

بدون دیدگاه
  وقتی وارد حیاط کافه رستوران شدم که خورشید غروب کرده و روشنی روز در واپسین دقایق به سر می‌برد. همه‌ی چراغهای حیاط روشن بودند. یک هفته بیشتر از مهر…

رمان آرزوهای گمشده پارت 29

۱ دیدگاه
  آخ که چه حس خوبی داشت این ” مادر ” گفتنش؛ همین یک کلمه تمام خستگی‌هایم را با خود می‌برد. همیشه حسرت این را داشتم که برای چند دقیقه…

رمان آرزوهای گمشده پارت 28

بدون دیدگاه
  محمد گوشی را دوباره در جیبش گذاشت و با لحن لوتی مأبانه‌ای گفت: –منم غلومشم، خودش می‌‌دونه و داره می‌تازونه. محمد رفت و کلمه‌ی ” می‌تازونه ” در سر…

رمان آرزوهای گمشده پارت 27

بدون دیدگاه
  با قیافه‌ی مظلومانه‌ای گفت: –بچه‌های الان شانس دارن، معلمهای ما رگ خواب و درون مَرون حالیشون نبود، فقط با برون کار داشتن، کوچکترین خطا هم مساوی بود با آویزونمون…

رمان آرزوهای گمشده پارت 26

بدون دیدگاه
  دلم برایش می‌سوخت، اما با لحنی شماتت بار گفتم: –ترانه به نظرت حقت نبود؟ من منتظر بودم بگی یه دونه‌ام زده تو گوشت! پاشدی تنهایی از اینجا تا تبریز…

رمان آرزوهای گمشده پارت 25

بدون دیدگاه
  لبش خندید و کاکتوس‌ها را از دستم گرفت. دلم می‌خواست حرفی بزنم که لبخندش تا چشمانش برسد و قهوه‌هایش را گرم کند. لبخندم را تا چشمانم پیش بردم و…

رمان آرزوهای گمشده پارت 24

بدون دیدگاه
  کمیل چهارپایه را مقابل صندلی‌ها گذاشت و سینی را گرفت و روی آن قرار داد. خودش هم روی صندلی که فاصله‌ی زیادی با صندلی من نداشت نشست. یکی از…

رمان آرزوهای گمشده پارت 22

بدون دیدگاه
  –اگر تو هم دوست داری با هم یه تجربه‌ی جدید داشته باشیم بسم‌الله، اگر نه من دیگه حرفی در این رابطه نمی‌زنم. صدای آهنگ اجازه نمی‌داد سکوت میانشان خودنمایی…