رمان آواز قو پارت 27

۳ دیدگاه
  نوچ کلافه ای میکنم _به دلم نمی شینه! خلوصش رو بیشتر کن _بیا جونم رو آتیش بزن ولی اون روسری رو نه! وای! باورم نمیشود! مگر چقدر از یک…

رمان آواز قو پارت 26

۶ دیدگاه
    . سیگار را دوباره داخل پاکت میگذارد _نه زنداداش! از جونم سیر نشدم! مثل اینکه نمیدونی خان داداش کیه و چه جایگاهی توی این خونه داره _میدونم خوبم…

رمان آواز قو پارت 25

۳ دیدگاه
  _هیسسسس هیچی نگو ! امشب میبرمت پیش قابله! اگه قابله هم تایید کنه حامله ای همون جا سرت رو میبرم و کله‌ت رو تو کوچه پس کوچه های روستا…

رمان آواز قو پارت 24

۲ دیدگاه
      لبخند ریزی میزند و بطری رو به ماریه می ایستد مهران می‌خندد و با بدجنسی میپرسد _آخرین باری که کتک خوردی از کی بود و بخاطر چی؟…

رمان آواز قو پارت 23

۲ دیدگاه
  اما همچنان گاهی زلیخا صدایم میکند حتی اگر نیازی به صدا کردنم نباشد انتهای همه ی جملاتش یک زلیخا می چسباند و من آنقدر از درون حرص و جوش…

رمان آواز قو پارت 22

۴ دیدگاه
    _کبری خانوم! بغض میکند _بله! _آوردن اسم خواهرم ممنوعه توی این خونه! لطفا مراقب حرف زدنتون باشید بدون توجه به خواسته ی من چادرش را جلو میکشد و…

رمان آواز قو پارت 21

۱ دیدگاه
    این سوال پرسیدن دارد؟ نمیداند چرا؟نمیداند از دست خان داداش بی رحمش خون دل ها میخورم؟ _دو ! انگشت دومش هم باز میشود _برو بیرون میترا ! برو…

رمان آواز قو پارت 20

۳ دیدگاه
    _حنانه _جانم آوازی _میگم نیازمندی چیزی میشناسی دو تیکه لباس دارم میخوام ببخشم متعجب بقچه ی داخل دستم را نگاه میکند _چیا هستن ببینم ؟ دو دل هستم!…

رمان آواز قو پارت ۱۹

۶ دیدگاه
      روی سکو علامت میگذارد _این خط اینم نشون ببین کی گفتم! واقعیت را مثل سیلی توی صورتم میکوبد قلبم از حرفهایش فشرده میشود! حق با حنانه ست!…

رمان آواز قو پارت ۱۸

۴ دیدگاه
      آنقدر از دیدنش وحشت زده ام که نه زبانم می‌چرخد و نه نفسی رفت و آمد میکند _تو…تو اینجا چیکار میکنی؟ کسی که…کسی که این مدت… زبانم…

رمان آواز قو پارت ۱۷

۳ دیدگاه
    _خوبی؟ با صدایش نگاهم را به او می‌دهم تا چشم کار میکند همه جا تاریکی و ظلمات ست! میان این سیاهی مطلق چهره اش وحشتناک تر به نظر…

رمان آواز قو پارت ۱۶

۲ دیدگاه
      _اگه معتمد اون اطراف پیدا نمیشد و برام پیرهن نمیاورد همونجا کنار چشمه دفنت میکردم و امشب شب اول قبرت بود! لبم را فرو میبرم و با…

رمان آواز قو پارت ۱۵

۱ دیدگاه
    از دید محمد     آنقدر حرف هایش را با اطمینان میزند که چیزی نمانده باور کنم اما من با این تظاهر ها محال ست گول او را…

رمان آواز قو پارت ۱۴

۴ دیدگاه
          _نه! نه! منظورت چیه؟چه اتفاقی؟ من که…. _من این قیافه ی ترسیده رو میشناسم! یه غلطی کردی که… _تمومش کن لطفا ! هیچ اتفاقی نیفتاده…

رمان آواز قو پارت ۱۳

۱ دیدگاه
      _سینم زخم شده باید… نگاهش به من است و خطابش به او _وسایل رو بزار اینجا خودت برو بیرون _چشم پزشک از اتاق خارج میشود و من…