رمان از کفر من تا دین تو پارت33311 ساعت پیش۱ دیدگاه باهاش موافقم.. _کارهای وحشتناکی که بعضی از آدما به اسم احساس و عشق در حق همدیگه میکنن هم حیوونا باهم نمیکنن.. تازه اسمشون روشه حیوون بدون درک و شعور،…
رمان از کفر من تا دین تو پارت3324 روز پیش۳ دیدگاه هنوز تو شیش و بش حرفا و کاراش بودم که قهقهه بلندش و قیافه مبهوت و شوکه من.. هه.. دقیقا از چی خوشش اومده؟ کاشتن یه توله تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3311 هفته پیش۳ دیدگاه تمام پیچ و خمای تنم و مثل یک کاووشگر درمی نورده.. _نمیتونی هرچی از دهنت در میاد و بگی.. فکر کردی از دستم خلاصی داری!؟ دیشب زیرم باشی..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3302 هفته پیشبدون دیدگاه پارت855 به خدا که افسار پاره کردم.. پاهام و که دو دستی قفل کرده بود اما دستهای آزادم و داشتم.. مشت بود که توی کمر کوفتیش کوبیدم.. چطور جرات…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3273 هفته پیش۱ دیدگاه مایع کِدری که زمانی سفید بود بهم دهن کجی میکرد از هر طرف نگاهش میکردم معده ام به هیچ صراطی حاضر به خوردنش نبود.. نمیدونم الان نصفه شبی این…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3264 هفته پیش۳ دیدگاه البته که هیچی این مرد شبیه به آدمیزاد نبود چه برسه به بقیه همنوعاش.. با این حال کی بدش میاد در اوج نیاز و لذت اینجور قربون صدقه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3254 هفته پیشبدون دیدگاه چشم های ستاره بارونش وقتی به هق هق گریه می افتم و لبم از فشار دندون هام به خون میفته دیدن داره. _عزیزم…. بر عکس نرمش و ملایمت زیادی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3241 ماه پیش۲ دیدگاه تمام بدنم نبض میزنه و پوست تنم از حرارت شهوت و لذت میسوزه و به هر تماسی حساس شده.. لب هاش به کمک دست های کاربلدش اومدن و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3231 ماه پیشبدون دیدگاه اما امشب به تنها چیزی که احتیاج نداشتم حسی قدیمی از گذشته های دور با افراد قدیمی بود. حالا مردی کنارم با من هم قدم شده بود که…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3221 ماه پیشبدون دیدگاه میخوام سرم و بکوبم توی دیوار.. عجب بدیختیه از دست این مرد خودسر و غد و لجباز … به خدا قسم که این مرد آزار داره و یه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3202 ماه پیش۱ دیدگاهفکر میکرد یک در و قفل ناقابلش میتونه جلوی منو از چیزی که میخواستم بگیره.؟ مشتی که بالا رفته تا با حرص روی در کوبیده بشه رو پایین میارم و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3192 ماه پیش۲ دیدگاه بلاخره عقلش میکشه و دست از سر این تیکه پارچه لعنتی و مزاحم برداشته و دست ها رو آزاد کرده تا بیفته پایین.. لباس روی دستهام و پوشونده و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3182 ماه پیش۱ دیدگاه سری تاب میده و پیچی میخوره.. _دوباره شروع نکن.. صورتم و توی گردنش فرو کرده و نفسم و چاق میکنم.. اینکه دیگه زیاده روی نیست! _خیلی حرف میزنی..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3172 ماه پیش۴ دیدگاهو تکرار جمله ی اول برای بار آخر باعث میشه سختتر و خنثی تر از هر وقتی دوباره لب بزنم.. _دوسش داری؟ _عذاب آوره.. گنگ نگاهش میکنم که چشم هاش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3162 ماه پیش۱ دیدگاه نیشخندی به تیکه هایی که بارش میکنم میزنه که کم کم وسعت گرفته و به خنده بلندی تبدیل میشه و در آخر سری تاب میده و نا امید…