رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۴8 ساعت پیش1 دیدگاه قد بلند تقریبا میشه گفت به بلندی خودم که با کفش های پاشنه میخی که پاش کرده بود و اون اندام موزونش کشیده تر هم دیده میشد. چشم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۳2 روز پیش4 دیدگاه منتظر جواب تند و تیزش به خودمم که هنوز کلمات از دهانش خارج نشده دهان میبنده و صدای اسمش توسط مردی باعث ناکام موندن جملاتش میشه.. اما با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۲4 روز پیش1 دیدگاه تاثیر حرفش، فشار بیشتر بازوش دورمه و با نیروی مضاعفی که وارد میکنه میچسبم بهش.. زورم به مردیکه منو زده زیر بغلش نمیرسه اما زیر زیرکی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۱1 هفته پیش4 دیدگاه الان چی شد؟! غروب آخر هفته، تو حیاط یه خونه باغ که اصلا نمیدونم توش چه خبره و مال کی با لباس ها و زیور آلات عاریه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۰1 هفته پیش3 دیدگاه دم عمیقی از سیگار خوشبو و محبوب لای لب هام میگیرم و با حرکت سرم دودش و طرف سقف فوت میکنم. دو روز باج دادن بهش در حالی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۹2 هفته پیش4 دیدگاه یک ربع، بیست دقیقه ای صحبت از کار بودو نخ و الیاف تا اینکه برای نشون دادن نمونه پارچه های سفارشی باهم سری به سالن کارگاه تولید زدیم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۸2 هفته پیشبدون دیدگاه لقمه ای برای خودم میگیرم و با سر تایید میکنم. میشینه پشت میز و مشکوک میگه.. _از کی تا حالا توی بزم های افخم شرکت میکنی؟! تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۷2 هفته پیش1 دیدگاه با هر کلمه ای که تو صورتش تف میکردم چهره اش هر لحظه سرخ تر از قبل و در آخر یه پارچه آتیش شد و دیوانه شده، دست انداخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۶2 هفته پیش4 دیدگاها چرخش گردنم از کشیدگی موهام و عقب رفتن شالم همانا و صدای بم و سردی که با آرامش خاصی از چند متری به گوشم میرسه. _یک ثانیه مهلت داری…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۴3 هفته پیش3 دیدگاه کیان بی حوصله دستی تاب میده و با جام نیمه پره اش از جا بلند میشه تا از شر نصیحت های فربد خودش و راحت کنه. زمزمه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۵3 هفته پیش4 دیدگاه با تصور رویارویی هامرز و مریم آهی میکشم و اگه مریم فقط یک نظر خودش و ببینه بدون این دم و دستگاه و خدم و حشم منو از گردن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۳3 هفته پیش1 دیدگاه امیر رفیق خوبی اما به هیچ وجه مرد زندگی نیست. _برا تو که انگاری بد نشده، باز چندتا چندتا زیر سر داری؟ چشمکی میزنه و با شصتش از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۲4 هفته پیشبدون دیدگاه آخر شب به عمارت برمیگردم و ریسک نمیکنم برم دیدن مریم.. توضیح بودن این مرد هیکلی با خودم آسون نبود. صدای پارس سگ ها داخل محوطه مثل همیشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۱4 هفته پیشبدون دیدگاه به نشونه قدردانی سری تکون میدم که ادامه میده. _اما سامانتا با اینکه قول دادم سوال نکنم.. میخوام بدونم تو با این آدم هم سابقه یا گذشته ای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۰4 هفته پیشبدون دیدگاه گره ای بین ابروهام از خصومت نهفته ای که توی حرف هاش با طرف داره میفته. _از کجا میدونی گاز میگیره! دندون هاش به توهم گیر کرده. تک…