رمان اوج لذت پارت ۲۵

۳ دیدگاه
      کنار مامان جای گرفتم و با نشستنم گرمی خون رو حس کردم و چشم‌هام رو محکم روی هم فشار دادم. بقدری زیاد بود که حس می‌کردم الان…

رمان اوج لذت پارت ۲۴

بدون دیدگاه
ا خودم رو با گوشیم سرگرم کردم تا سریع‌تر کنار بکشن و عزم رفتن کنیم. خسته بودم، کلافه بودم، ناخوش بودم اینجا!   یکتا سمتم اومد و نگاهم به آرایشی…

رمان اوج لذت پارت ۲۳

۲ دیدگاه
    لحظه ای ترسیدم ، حتی فکر به اینکه کسی از اتفاق های اخیر با خبر بشه تنم میلرزوند.   حامد اما خیلی خونسرد دستشو جلو آورد بجای گونم…

رمان اوج لذت پارت ۲۲

۴ دیدگاه
      نگاهم به حامد افتاد خیلی مودب و سربه زیر نشسته بود اما با حرف مامان از جاش بلند شد.   حتی نیم نگاهم به من ننداخت با…

رمان اوج لذت پارت ۲۱

۱ دیدگاه
      روز خاستگاری بود و بی هدف به خودم زل زده بودم تو آینه.   مامان عجیب ذوق داشت ولی من همچنان بدون اینکه آماده بشم بی حرکت…

رمان اوج لذت پارت ۲۰

۱ دیدگاه
    نفس عصبی و کلافم رو بیرون فرستادم، خرید خاستگاریِ ساده انقدر زمان برد بخواد برسه به عقد و عروسی من یکی از کلافگی خودکشی می‌کنم.   با لبخند…

رمان اوج لذت پارت ۱۹

۳ دیدگاه
      کلافه تکیه دادم عقب و با انگشت‌هام ور رفتم، من الان تو خرید مراسم خاستگاری داداشم شریک شدم.   همون برادری که من باهاش رابطه‌ی جنسی داشتم…

رمان اوج لذت پارت ۱۸

۵ دیدگاه
      هرچی هم باشه زندگی حامد بود و حق زندگی کردن رو داشت پس من کاره‌ای نبودم و جز آرزوی خوشبختی نمی‌تونم کاری کنم!   باید تا جایی…

رمان اوج لذت پارت ۱۷

۳ دیدگاه
        بی اختیار به تبعیت ازش سرم رو نزدیک بردم، دست‌های داغ و مردونش روی کمرم نشست.   لبم رو به دندون گرفتم و روی پاش جا…

رمان اوج لذت پارت ۱۶

۷ دیدگاه
    روی کاناپه نشسته بود و پای راستش رو روی پای چپش انداخته بود.   کنترل تلوزیون رو برداشت و خیلی بی مقدمه لب زد. _من اگه میام اینجا…

رمان اوج لذت پارت ۱۵

۵ دیدگاه
  لبخند محوی زدم و از سر میز بلند شدم و ظرف‌هارو جمع کردم. _نوش جونتون.   یکتا از سر میز بلند شد و تو جمع و جور کردن میز…

رمان اوج لذت پارت ۱۴

۱ دیدگاه
    ا چند ساعتی می‌شد خونه تنها بودم و حوصلم سر رفته بود.   حتی دیگه به دوست‌هامم نمی‌تونستم اعتماد کنم اصلا حوصله سر رفتن من به دردسرش نمی‌ارزه!…

رمان اوج لذت پارت ۱۳

۱۰ دیدگاه
    قدرت هیچ حرکتی رو نداشتم، حس می‌کردم روح از تنم جدا شده و کل بدنم حالت کرخت و سنگین داشت اونقدری که حتی نفس کشیدن رو هم برام…

رمان اوج لذت پارت ۱۲

۱ دیدگاه
    با این فکر ها وحشت بود که روح و تنم رو به حصار کشید،پروا خواهر من بود،من باید دیدگاهم‌ رو عوض کنم،مجبورم که عوض کنم واگرنه بی آبرویی…

رمان اوج لذت پارت ۱۱

بدون دیدگاه
      با صدای ضعیفی و التماس وار زمزمه کردم _بخدا من کاری نکردم حامد به جان مامان که میدونی عزیزترین شخص زندگیم قسم من کاری نکردم و از…