رمان اوج لذت پارت ۴۱9 ساعت پیشبدون دیدگاه با نشنیدنِ جوابی کلافه خم شد تا بلندش کنه. دستش رو به بازوی سالمش گرفت و خواست بلندش کنه. کمی که تکون خورد ملحفهی روش کمی کنار…
رمان اوج لذت پارت ۴۰2 روز پیشبدون دیدگاه با صدای در از فکر بیرون اومد. حامد بیرون رفته بود. غرورش نشکسته بود، زودتر از اینها انتظار همچین صحنهای رو میکشید. خودش رو به سرویس رسوند و…
رمان اوج لذت پارت۳۹6 روز پیشبدون دیدگاه سر تکون داد. _ آره همون. میخواست کیفمو بزنه. ممانعت کردم، عقبی چاقو داشت زد به دستم. _ چهرههاشونو یادته؟ پلاکی چیزی؟ معلوم بود که نه! _…
رمان اوج لذت پارت۳۸1 هفته پیش6 دیدگاه حامد متعجب به دخترِ نازک نارنجیِ رو به روش نگاه کرد. _ مگه چیکارت کردم بچه؟ _ انقدر به من نگو بچه! _ لابد هستی که میگم!!!…
رمان اوج لذت پارت۳۷2 هفته پیشبدون دیدگاه قلبم محکم خودش رو به سینهم کوبید. یکم دیگه ادامه میداد به تته پته میافتادم. _ برای کاکتوسامه بعضیاش. چند وقت پیشا از جلوی یه گل…
رمان اوج لذت پارت ۳۶2 هفته پیش10 دیدگاه کم مونده بود به گریه بیفتم. چرا واقعاً؟ با موافقت یکتا برای رفتن از ته دلم خوشحال شدم. بعد از خداحافظی سمت اتاقم رفتم اما قبل…
رمان اوج لذت پارت ۳۵2 هفته پیش5 دیدگاه با غصه پشت در نشستم و همون لحظه صدای تقهای به در اومد. _ بله؟ _ چیشد؟ باز کن درو! سریع چند تا نفس عمیق…
رمان اوج لذت پارت۳۴3 هفته پیشبدون دیدگاه بعد از شستن دست و صورتم بیرون اومدم و با یادآوری حرفهای دکتر کیفم رو از پشت در برداشتم و روی تخت نشستم. تو کیف من…
رمان اوج لذت پارت ۳۳3 هفته پیش1 دیدگاه با سرعت سرسام آوری تا خونه روند و فکرش رو خالی کرد از هرچیزی… جز پروا! تن خستهش رو روی تخت انداخت و پلک روی هم…
رمان اوج لذت پارت ۳۲3 هفته پیشبدون دیدگاه سر حرفی که زده بود، راس پنج دقیقه جلوی در خونهی یکتا ترمز دستی رو کشید. اون دختر قرتی که ده قلم آرایش میکرد و انگار شب قبل…
رمان اوج لذت پارت ۳۱4 هفته پیش5 دیدگاه #راوی دخترک حرص در وجودش ولوله میکرد و حامدی که گویا چیزی نمیدید بیخیالتر از هر زمانی مشغول بود با فنجان قهوهاش! _ خب پس کی…
رمان اوج لذت پارت۳۰4 هفته پیشبدون دیدگاه ا دستم روی سرم گذاشتم کمی ناله کردم چون خیلی بد درد میکرد. صدای نگران حامد توی گوشم پیچید که مدام صدام میکرد _پروا پروا خوبی؟ چی…
رمان اوج لذت پارت ۲۹4 هفته پیش1 دیدگاه با حرف دکتر دوباره نگاه جفتمون به سمتش برگشت _اما چی؟ مشکلی پیش اومده؟ دکتر سری به نشانه مثبت تکون داد _دفعه قبل که اومدی پروا…
رمان اوج لذت پارت ۲۸1 ماه پیش1 دیدگاه باز هم به اطرافم نگاه کردم اما انقدر گیج بودم که نفهمیدم کجاست اما خیلی مکانش آشنا بود. _پیاده شو بریم در ماشین باز کردم…
رمان اوج لذت پارت ۲۷1 ماه پیش4 دیدگاه لبم رو گاز گرفتم و سری به معنای “نه” تکون دادم. _خوب شدم. نفس عمیق کشید و سر تکون داد، وقتی دیدم سکوت کرد و جوابی دریافت نکردم…