رمان اوج لذت پارت آخر9 ماه پیش۹ دیدگاه سعی کردم بی گدار به آب نزنم و جوری رفتار کنم که بعدا پشیمون نشم. _آره دستم توی دستش گرفت و طرف کلبه حرکت کردیم. تموم راه ذهنم درگیر…
رمان اوج لذت پارت 1759 ماه پیش۳ دیدگاه بدنم کمی بی جون کوفته بود و احساس میکردم کتک خوردم. آروم و بی سرصدا از روی تخت بلند شدم. دلم یه حموم آب داغ میخواست برای همین طرف…
رمان اوج لذت پارت 1749 ماه پیش۷ دیدگاه سر هردوتامون به طرف شخصی که این جمله رو با بی حیایی کامل بیان کرده بود چرخید. با دیدن امیرسام اونم با صورت کبود و لبی که گوشش پاره…
رمان اوج لذت پارت 1739 ماه پیش۱ دیدگاه _مامان شما و خاله برین خونه من با محبوبه میرم یکم دور میزنم بعد میایم خونه…. _باشه ولی مراقب باشید حتما…به حامدم خبر بده نگران نشه. چشمی گفتم و…
رمان اوج لذت پارت 1729 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_692 عقب کشید و با صورت درهمی جواب داد _نباید اینجوری میفهمیدی…اصلا نباید میفهمیدی من عصبی بودم ناراحت بودم…تو دختر منی..هرچقدرم به زبون بگم نیستی اما ته دلم یه…
رمان اوج لذت پارت 1719 ماه پیش۲ دیدگاه مگه حقیقت چی بود که مامان با اینکه قهر بود باهام حاضر شد این حرفارو با مهربونی بهم بزنه؟ _من میخوام حقیقت بدونم مامانم نمیخوام دیگه انقدر عذاب بکشم…
رمان اوج لذت پارت 1709 ماه پیش۲ دیدگاه تا نزدیکای عصر خودم رو با کارای مختلفی مشغول کردم و نزدیکای ساعت هشت بود که تصمیم گرفتم شام درست بکنم مثل مامان که همیشه قبل اومدن بابا از…
رمان اوج لذت پارت 1699 ماه پیش۷ دیدگاه با شنیدن صدای پرستار به خودم اومدم و کارایی که ازم خواست مو به مو انجام دادم. حالا باید فقط پشت این در میموندم تا حال جوجه کوچولوم خوب…
رمان اوج لذت پارت 1689 ماه پیش۴ دیدگاه خوب بود که پدرش بالاخره بیخیال جنگیدن باهاش شده بود. خوب بود که حالا حمایتگره بچه هاش بود. ضربه ای آروم پشت بابا زد _چشم ، مثل چشمام مراقبشم!…
رمان اوج لذت پارت 16710 ماه پیش۲ دیدگاه دکتر با لبخند و مهربونی گفت _بله جناب کاملا مطمئنم نگاهم به سمت پاهای حامد رفت که داشت مثل آدمای مضطرب، تند تند تکونشون میداد _آخه اگه خوبن، پس…
رمان اوج لذت پارت 16610 ماه پیش۵ دیدگاه _خب هوس کردم…اصلا من هوس نکردم که بچت هوس کرده… سرشو با تاسف تکون داد و زیرلب زمزمه کرد _یه بچه کم بود حالا دوتا شدن! از ماشین پیاده…
رمان اوج لذت پارت 16510 ماه پیش۲ دیدگاه _باشه آرومم فقط بخاطر تو ، باز کن بریم بیرون.. نگاه مشکوکی به صورتش انداختم که خنده ای کرد _نترس دروغ نمیگم آرومم بریم ، بقیه الان دنبال ما…
رمان اوج لذت پارت 16410 ماه پیش۷ دیدگاه حامد برای بار هزارم چنگی به موهاش زد و بدون اینکه حتی نگاهم بکنه گفت _اگر نگفتی پس… قبل اینکه بزام جملش کامل بشه جواب دادم _نمیدونستم ، خودمم…
رمان اوج لذت پارت 16310 ماه پیش۳ دیدگاه چرا اصرار داشتن واضح بگم؟ من یه بار اینکارو کرده بودم و کلی استرس و ترس کشیده بودم. _دوستش دارم. دیگه بیشتر از این نتونستم حرفی بزنم. زیرچشمی دیدم…
رمان اوج لذت پارت 16210 ماه پیش۸ دیدگاه _ناراحتی پیاده بشیم با تاکسی بریم؟ وقتی دید جفتمونم اعصاب نداریم ساکت شد. محبوبه راست میگفت نوید حتی اون موقع که رفتم باهاش حرف بزنم هم مشخص کرده بود…