رمان اوج لذت پارت ۱۱۵1 سال پیش۴ دیدگاه مامان که دید حرفی نمیزنم با عجله سمت آشپزخونه رفت و با لیوان آبی برگشت. _ یکم بخور عزیزم. بزور لای لبهام رو فاصله انداختم. کی میشد…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۴1 سال پیش۴ دیدگاه ا حامد پشتم دراز کشید و من رو بین بازوهاش قفل کرد. دمی عمیق از موهام گرفت و بعدش رو دیگه متوجه نشدم چون تو عالم خواب فرو…
رمان اوج لذت پارت۱۱۳1 سال پیش۴ دیدگاه ا دوباره خبیثانه پچ زد: _ تا نگی به خواستت نمیرسونمت، پس بگو! چی میخوای نازدونه؟ کم مونده بود اشکم در بیاد. میخواستمش! خواست عقب بکشه که بسرعت…
رمان اوج لذت پارت۱۱۲1 سال پیش۳ دیدگاه قلبم محکم خودش رو به سینهم میکوبید. من به موهاش چنگ میزدم و اون به بین پام. مقاومت چه معنی داشت وقتی داشتم له له میزدم برای…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۱1 سال پیش۱ دیدگاه چشمام گشاد شده بود، حامد شروع کرد لبامو به بازی گرفت و خیس میبوسید… دلم میخواستش، قلبم طاقت نداشت دیگه، چشمامو بستم و دستامو که…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۰1 سال پیش۳ دیدگاه مامان کنار من نشسته بود و داشت یه کاتولوگ میخوند و منو حامد هم روبهروی هم نشسته بودیم و داشتیم بیرونو نگاه میکردیم، ازین بالا چقدر…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۹1 سال پیش۲ دیدگاه آماده شده بودیم بریم بیرون و قرار بود با حامد بریم که زیاد پام اذیت نشه. خیلی اصرار کردم بابا ببره ولی بابا کار داشت و نمیشد.…
رمان اوج لذت پارت۱۰۸1 سال پیش۴ دیدگاه “پروا” نرمی لباشو رو لبام حس میکردم… چشماشو بسته بود، خیسیِ رد اشک از کنار چشماش تا ته ریشش کشیده شده بود. یه قطرهی دیگه…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۷1 سال پیش۱ دیدگاه چوبارو زدم زیر بغل و آروم بلند شدم، حامد هم بازومو گرفت، خودمو چسبوندم بهش… به طرف سرویس رفتیم و وارد شدم. چوبارو دادم حامد…
رمان اوج لذت پارت۱۰۶1 سال پیش۱ دیدگاه یهو دستشو گذاشت رو پیشونیم و هل داد عقب _دیوانه فک کردم داری گریه میکنی! این دیگه چه وضعشه، واسه چی میخندی الان؟! دستمو به معنای هیچی…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۵1 سال پیش۱ دیدگاه خیز برداشت سمتم و شونه هامو گرفت و آروم کوبید به تخت، ترسیده به چشمای گشادشده نگاهش میکردم… غرید: _من چیکارتم؟! هان؟ پوزخندی زد و یقهی…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۴1 سال پیش۱ دیدگاه توی مطب خودم بودم و صورتمو شستم، زخمامو ضدعفونی کردم و به کبودیا پماد زدم که سریعتر بره، وگرنه اینم واسه مامان یه دق دلی میشد… بهتر…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۳1 سال پیش۱ دیدگاه “حامد” به طرف رستورانی که عمو اینا برای صبحونه دعوتم کرده بودن راه افتادم. چه صبحونهای واقعا، پوف. دیشب یکتا موقعی که داشتیم میوه…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۲1 سال پیش۲ دیدگاه بعد شام حامد اصرار کرد خوب نیست زیاد بشینم و میخواست ببرتم بالا. با اینکه اصلا دلم نمیخواست ولی با تایید مامان و بابا دیگه ساکت شدم،…
رمان اوج لذت پارت ۱۰۱1 سال پیش۱ دیدگاها حدودا یه ربع گذشته بود که انیمیشنه تموم شد و تلویزیون رو خاموش کرد. کش و قوسی به بدنش داد و جاشو تنظیم کرد و چشماشو بست. …