رمان ترنم پارت آخر3 سال پیش21 دیدگاه چرا به من زنگ زده بود قلبم تند میزد انگار وسط یه خرابکاری بزرگ باشی و مچتو گرفته باشن در حالی که من هیچ جرمی نداشتم گوشیمو جواب دادم…
رمان ترنم پارت 643 سال پیش3 دیدگاه من برای خواستن و نخواستنم نباید به تو جواب بدم پوزخندی زدمو گفتم – به اونجا نمیکشه… خیالت راحت به سمت در رفتم که دوباره گفت – امیر… وایسا…
رمان ترنم پارت 633 سال پیش1 دیدگاه نیم نگاهی بهش انداختمو گفتم – اگه میدونستی که الان اینجا نبود – از کجا میدونی اونجا که داری میگردی هست ؟ پوزخندی زدمو برگشتم سمتش حق به جانب…
رمان ترنم پارت 623 سال پیش1 دیدگاه دستمو گرفتو با دردفشار داد ناخوناش تو دستم فرو رفتو لب زد – دارم میمیرم شونه هاشو گرفتم تا سرشو بلند کنم که استفراغ کرد و از حال رفت…
رمان ترنم پارت 613 سال پیش2 دیدگاهدستمو گذاشتم رو گوشیش و گفتم – زنگ نزن … تابلو میشه دستشو کنار کشیدو گفت – امیر… آروم باش شروع کرد به مسیج دادن و من به اجبار سکوت…
رمان ترنم پارت 603 سال پیش3 دیدگاه نفس خسته ای کشیدمو گفتم – کرشمه هم بهم گفت ارتباط دارن … اون عکس ها و اطلاعات هم کار دیبا بوده … فقط نمیدنم این ارتباط در چه…
رمان ترنم پارت 593 سال پیش4 دیدگاه خب؟ – همین … برم ببینم چه خبره از اینکه همه ماجرا رو نمیگفت یکم داشتم ناراحت میشدم و گفتم – قضیه شیشه چیه ؟ صدات می اومد شنیدم…
رمان ترنم پارت 583 سال پیش13 دیدگاه دلم میخواست از اونجا برم برای اولین بار تو زندگی نمیتونستم مسئولیت حرفی که زده بودمو به عهده بگیرم دیبا با دیندن ما سریع رو تخت نشستو نگاهش بین…
رمان ترنم پارت 573 سال پیش1 دیدگاهرو به روم نشست و گفت – انقدر از هم دور بودیم که وقتی میخوام مثل یه پدر واقعی رفتار کنم اینجوری نگاهم میکنی قلبم فشرده شد سریع نگاهمو گرفتمو…
رمان ترنم پارت 563 سال پیش2 دیدگاه خواستم بگم مگه تو اون عمارت کسی قابل اعتماد هست که یاسین و مهرآفرین هم اومدن تو لبخندی زدن و سلام کردن یاسین گفت – ملک حسان گفته بریم…
رمان ترنم پارت 553 سال پیش3 دیدگاه مگه میشه یه نفر اینجور به یکی تهمت بزنه ! یا تو یه عمارت همه دخترا دنبال یه نفر باشن ؟ مگ امیر چی داشت ؟ امیر متوجه حال…
رمان ترنم پارت 543 سال پیش6 دیدگاه حس میکنم کسی از بالا نگاهم کرد … دفعه قبل هم حس کردم .. حتی سایه اش رو دیدم … امیر با اخم به بالا نگاه کردو گفت –…
رمان ترنم پارت 533 سال پیش5 دیدگاه مامان کمی هوشیار تر شده بود اما هنوز بهوش نیومده بود . کرشمه گفت پیش مامان میمونه تا ترنم بیاد خونه استراحت کنه اما من به کرشمه هم اعتماد…
رمان ترنم پارت 523 سال پیش5 دیدگاه بلند شد تا از اتاق بره بیرون که گفتم – ما راحتیم ترنم… اما مکث نکردو رفت مامان آروم گفت – بذار تنها باشه … نفس عمیق و با…
رمان ترنم پارت 513 سال پیش5 دیدگاه گفته بود سام قبل چاقو خوردنش رفته اما هنوز سام مضنون اصلی بود چون ممکن بود همدستی داشته که این کارو کرد همدستی که همراه سام اومده و با…