رمان ت مثل طابو پارت 39

بدون دیدگاه
  گفتن بعضی چیزها کار بیهوده ای‌ست. گاهی باید غمبرک گرفت و لال شد، گاهی لازم است که لال شد. توی تمام سال های عمرم آدم‌های مختلف به طرق مختلفی…

رمان ت مثل طابو پارت 38

۲ دیدگاه
  تعطیل نه روی تو رو می‌شه دید نه پناه رو. روی عزیز را خندان می‌بوسد. مامان فاطمیا که کنار آنها نشسته و دارد چای می‌نوشد، رو ترش می کند:…

رمان ت مثل طابو پارت 37

۸ دیدگاه
. پناه هم نزدیکش می آید و در حالی که کنارش می نشیندآهسته می گوید: می خوام بگم تعارف نکنین ولی… شما و تعارف تباین محضین! خنده یک تکه و…

رمان ت مثل طابو پارت 36

۴ دیدگاه
  می‌کشد: _مِن بعد از یونیفرم کارمندای اینجا استفاده می کنی. با چشمانش سر تا پایم را اسکن می کند، از بالا تا پایین، نگاهش روی دامن و کفش هایم…

رمان ت مثل طابو پارت 35

۴ دیدگاه
  مادرم همیشه می‌گفت: کاروان سرای دنیا برای بدبخت بیچاره‌ها جای خواب ندارد، به هوای یک قطعه جا برای نشستن، تمام عمر یک لنگه پا گوشه در نگه‌ات می‌دارد، معطل‌ات…

رمان ت مثل طابو پارت 34

۲ دیدگاه
  _ الو؟ باز بودن در این خانه به سان تابویی شکسته شده می ماند: بعید، بعید، بعید، قبیح! _ داری نگرانم می‌کنی چی شدی خاله موشه؟ _ بهت زنگ…

رمان ت مثل طابو پارت 33

۵ دیدگاه
  یَل هوا رو به تاریکی رفته و باران به تندی می بارد؛ اما این مسئله ذره ای برای او حائز اهمیت نیست. بالای سر برادرش که می‌رسد خم می‌شود…

رمان ت مثل طابو پارت 32

۷ دیدگاه
  بگیری؟ سعی می‌کند در صندوق را ببندد. _ نه تو می ذاری من بغلت کنم نه من حوصله نق‌نق کردناتو دارم، گفتم برات بغل فوری سفارش بدم. لبخند ظریفی…

رمان ت مثل طابو پارت 31

۷ دیدگاه
  تندخو اما زیر لب غرید: _ به نظر من که تو اینو به کسی نشون نمی دی… پناه آدمی نیست که با آبروی کسی بازی کنه. مکث می کنم.…

رمان ت مثل طابو پارت 30

۵ دیدگاه
  ماشین را که پارک می‌کنیم نگاهم به آفرود شاسی بلند و تیره‌ای می‌افتد که چراغ‌هایش روشن هستند. حس بدی توی دلم می‌افتد. خدا خدا می‌کنم صاحب ماشین همان که…

رمان ت مثل طابو پارت 29

۶ دیدگاه
  پناه: _ گفتم نه! و با بیان این جمله دو کلمه ای، شاید از وقتی که بیرون آمدیم ده جمله حرف زده باشم. با بی تفاوت‌ترین حالت ممکن شانه…

رمان ت مثل طابو پارت 28

۹ دیدگاه
  امیریل: _ چیزی میل دارین آقا؟ چشمانم را باز می کنم و به صورت کال و نرسیده پسرک سیزده چهارده ساله خیره می شوم. موزیکی که از داخل چایخانه…

رمان ت مثل طابو پارت 27

بدون دیدگاه
  یتی ندارد، اینکه اوست که مدام توی اشتباه دست و پا می‌زند هم همین‌طور. فقط می‌خواهم بابت دعوت دو روز پیشش تشکر کنم و هرچه زود تر تلفن را…

رمان ت مثل طابو پارت 26

۵ دیدگاه
  برایش بیاورد و در ادامه رو به من می‌گوید: _یارا مدرسه‌اش رو می‌ره. خودم حواسم بهش هست. قلبم پر هیجان می‌کوبد. سه روز بدون یارا؟! اصلا شدنی نیست! _بابا…

رمان ت مثل طابو پارت 25

۲ دیدگاه
  به قهقه می‌خندم. بلند، پرشتاب. جوری که هرکس آن دور و بر است به سمتمان می‌چرخد. _ببینم؟ تو قصه گویی‌؟! نبض گردنم می‌زند و خوب می‌دانم که مثل تمام…