رمان ت مثل طابو پارت 24

۱ دیدگاه
  _ دست نزن! دستش را مشت می‌کند و توی جیب شلوارش فرو می‌برد. دوباره به سمت تابلو می‌چرخم. با این تفاوت که این بار بند به بند انگشتانم می‌لرزند.…
رمان نامادری هوس باز

رمان ت مثل طابو پارت 23

۲ دیدگاه
  می‌شود همان زنی که فقط یک‌بار دیده بودم؛ همان ببر جذابی که چشم‌های درشتش چنان می‌درخشند که گویی آینه‌ای در آب‌های آبی‌ تکان می‌خورد: _بی‌شرف! باید حدس می‌زدم که…

رمان ت مثل طابو پارت 22

۳ دیدگاه
  او را در خود جای می‌داد. این آدم امشب، اینجا، همراه سولماز چه می‌کند؟ خانه پر از سر و صدا و هیاهو است. درست مثل هر پنج شنبه‌. کاپشن…
استاد و دانشجو

رمان ت مثل طابو پارت 21

۳ دیدگاه
  مون محقره و لایقتون نیست برید، وگرنه قدمتون روی جفت چشمام. سعی می کنم چشم باز کنم؛ اما نمی توانم. خواب مثل موج های داغی که زیر آفتاب ظهرگاهی…

رمان ت مثل طابو پارت 20

۲ دیدگاه
  مات می‌مانم. صورتش را مثل همیشه بین کتف و گردنم جا می دهد و از همان جا با اشک هایی ریز و ضعیف می گوید: _ مگه دوستم نداری؟…

رمان ت مثل طابو پارت 19

۵ دیدگاه
  هایم گل می اندازد. یکی نیست بگوید دختر چند دفعه باید ترکه این آدم به تنت بخورد تا دست از کنکاش کردنش برداری؟ به تو چه که چه گفته؟…

رمان ت مثل طابو پارت 18

۳ دیدگاه
  اش را می گیرم ماشین را روشن می کنم و به دنبالش می روم. _ الو؟ محمد رو دیدی؟ خوب بود؟ نامه ام رو به دستش رسوندی؟ پیغومی واسه…

رمان ت مثل طابو پارت 17

۲ دیدگاه
  وقتی که مقابلم ایستاد و تمام سعی‌اش را به کار بست تا توجه‌ام را به خودش جلب کند، فکرم مغشوش شد. بی‌محابا. به نظرم مشکوک بود؛ بالاخره… مار گزیده‌…

رمان ت مثل طابو پارت 16

۱ دیدگاه
  فوراً به سولماز خیره می‌شوم. تنها ایستاده و با گوشی موبایلش ور می‌رود. از جا برمی‌خیزم و می‌گویم: _فکر کنم داره درست می‌شه، تو اینجا بشین تا من بیام.…

رمان ت مثل طابو پارت 15

۱ دیدگاه
  نفس جمع شده در سینه ام را به شکل آه بیرون می‌فرستم، کشدار و مریض. دستی که بوی شیرین را می‌دهد، روی شانه‌ام می‌نشیند. _پاشو بریم عزیزم. صدای او…

رمان ت مثل طابو پارت 14

بدون دیدگاه
  پناه: شیشه ماشین را کمی پایین می‌کشم تا هوای سرد و مرطوب آبان ماه صورتم را نوازش دهد، در همان حال نگاهم را به قصابی مقابلم می‌دوزم. صد متری…

رمان ت مثل طابو پارت 13

بدون دیدگاه
  عقب عقب می‌رود و به بید کهنسالی که کنار تاب بود تکه می‌زند: _درست صحبت کن‌‌‌! من زن محمدم. شوهرم هنوز زنده اس، چطور می‌تونی… کف دستم را سه…

رمان ت مثل طابو پارت 12

۱ دیدگاه
  _می‌دونم. با بهت و زمزمه وار گفت. دست هایم روی میز و درست دو طرفِ اندامش ستون می‌زنند و حالا با فاصله بسیار کمی، نزدیکم ایستاده: _ خوبه. چون…

رمان ت مثل طابو پارت 11

۲ دیدگاه
  پناه: دستمال نم‌دار را روی پیشانی یارا می‌کشم. هذیان می‌گوید، خرخر می‌کند، ناله می‌زند و من… هیچ‌کاری از دستم ساخته نیست. دکتر گفته بود آب را خوب از ریه…

رمان ت مثل طابو پارت 10

۳ دیدگاه
  گنگی به چهره اش می‌بخشد و می‌گوید: ــ Quoi؟ خدا رو شکر؟! این بار ابروهای من هم بالا می‌پرد، فرانسه می‌پرسد مردک فرنگی! مثل او بودن سخت است؛ ولی…